صادق هدایت
در (بزانسن) بودم، یک روز وارد اطاقم شدم، دیدم پیشخدمت آنجا پیشبند چرک آبی رنگ خودش را بسته و مشغول گردگیری است. مرا که دید رفت کتابی را به تازگی راجع به جنگ از آلمانی ترجمه شده بود از روی میز برداشت و گفت: ـ ممکن است این کتاب را به من عاریه بدهید تا بخوانم؟<br /> با تعجب از او پرسیدم: به چه درد شما میخورد این کتاب رمان نیست.<br /> ـ جواب داد: ـ میدانم، اما آخر من هم در جنگ بودم، اسیر (بشها) شدم.<br /> من چون چیزهای راست و دروغ به بدرفتاری آلمانیها شنیده بودم کنجکاو شدم، خواستم از او زیر پا کشی بکنم ولی گمان میکردم مثل همه فرانسویها میرود صد کرور فحش به آلمانیها بدهد. باری از او پرسیدم: <br /> ـ آیا بشها با شما خیلی بدرفتاری کردند؟ ممکن است شرح اسارت خودتان را بگوئید؟... .
فایل(های) الحاقی
اسیر فرانسوی | asir_faransavi.pdf | 63 KB | application/pdf |