صادق هدایت
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یک پینهدوزی بود سه تا پسر داشت: حسنی قوزی و حسینی کچل و احمدک. پسر بزرگش حسن دعوانویس و معرکهگیر بود، پسر دومی حسینی همهکاره و هیچکاره گاهی آب حوض میکشید یا برف پارو میکرد و اغلب ول میگشت. احمدک از همه کوچکتر سری به راه و پائی به به راه بود و عزیز دردانه باباش بود، توی دکان عطاری شاگردی میکرد و سر ماه مزدش را میآورد به باباش میداد پسر بزرگها که کار پا به جائی نداشتند و دستشان پیش پدر دراز بود چشم نداشتند که احمدک را ببینند... .
فایل(های) الحاقی
آب زندگی | abe_zendegi.pdf | 131 KB | application/pdf |