سید جلال آلاحمد
دود همهٔ حیات را گرفته بود و جنجال و بیابرو بیش از همه سال بود. زنها ناهارشان را سرپا خورده بودند هرچه کرده بودند نتوانستند بچهها را بخوابانند. مردها را از خانه بیرون کرده بودند تا بتوانند چادرهایشان را از سر بردارند و توی بغچه بگذارند و به راحتی این طرف و آن طرف بدوند، داد و بیداد بچهها که نحس شده بودند و خودشان نمیدانستند که خوابشان میآید ـ سر و صدای ظرفهائی که جا به جا میکردند ـ و برو بیای زنهای همسایه که به کمک آمده بودند و ترق و تروق کفش تختهای سکینه، کلفت خانه که دیگران هیچ امتیازی بر او نداشتند ـ همه این سر و صدا ها از لب بام هم بالاتر میرفت و همرا دود دمهای که در آن بعد از ظهر از همه فضای حیات برمیخواست به یاد تمام اهل محل میآورد که خانه حاج عباس قلی آقا نذری میپزند و آن هم سمنوی نذری... .
فایل(های) الحاقی
زن زیادی | zaneziadi.pdf | 492 KB | application/pdf |