هوا کم‌کم تاریک می‌شد، هاسمیک لبه کلاه را تا روی ابروهایش پایین کشیده، یخه پالتوی ماشی را به خودش چسبانیده بود و با قدمهای کوتاه ولی چابک به سوی منزل می‌رفت. اما به قدری فکرش مشغول بود که متوجه اطراف خود نمی‌شد و حتی سوز سردی را که می‌وزید حس نمی‌کرد. جلو چراغ ابروهای باریک، چشمهای درشت خیره و لب‌های نازک او در میان صورت رنگ پریده‌اش یک حالت دور و متفکر داشت. هاسمیک علاوه بر اینکه خاطر خواه سورن بود، حس وظیفه شناسی و ... .

فایل(های) الحاقی

تجلی Tajalli.pdf 88 KB application/pdf