پریشب آنجا بودم، در آن اطاق پذیرائی کوچک، مادر و خواهرش هم بودند، مادرش لباس خاکستری و دخترانش لباس سرخ پوشیده بودند، نیمکت‌های آنجا هم از مخمل سرخ بود، من آرنج را روی پیانو گذاشته به آنها نگاه می‌کردم. همه خاموش بودند مگر سوزن گرامافون که آواز شورانگیز و اندوهگین «کشتیبان ولگا» را از روی صفحه سیاه در می‌آورد. صدای غرش باد می‌آمد، چکه‌های باران به پشت شیشه پنجره می‌خورد، کش می‌آمد، و با صدای یکنواختی با آهنگ‌ساز می‌آمیخت. مادلن جلو من نشسته با حالت اندیشناک و ... .

فایل(های) الحاقی

مادلن Madlen.pdf 59 KB application/pdf