در (بزانسن) بودم، یکروز وارد اطاقم شدم، دیدم پیشخدمت آنجا پیش‌بند چرک آبی رنگ خودش را بسته و مشغول گرد گیری است. مرا که دید رفت کتابی را که به تازگی راجع به جنگ از آلمانی ترجمه شده بود از روی میز برداشت و گفت: ـ ممکن است این کتاب را به من عاریه بدهید بخوانم؟ با تعجب از او پرسیدم: ـ به چه درد شما می‌خورد؟ این کتاب رمان نیست. جواب داد: ـ خودم می‌دانم، اما آخر منهم در جنگ بودم، اسیر (بشها) شدم. من چون چیزهای راست و دروغ به بدرفتاری آلمانیها بدهم. باری از او پرسیدم: ـ آیا بشها با شما خیلی بدرفتاری کردند؟ ممکن است ... .

فایل(های) الحاقی

اسیر فرانسوی Asir_faransavi.pdf 63 KB application/pdf