(آسیابی نیمه تاریک، روی زمین جسدی افتاده است، بر چهره‌اش چهرکی زرین. بالای سر آن موبد در کار زمزمه است، اوراد می‌خواند و بخور می‌سوزاند. چهرهٔ وحشتزدهٔ آسیابان که بی حرکت ایستاده. زن چون شبحی برمی‌خیزد و دختر جیغ می‌کشد.)<br /> آسیابان: نه ای بزرگواران، ای سرداران بلند جایگاه که سر تا پا زره پوشید دادگری!<br /> آنچه شما اینک می‌کنید یک سره بیداد است. گرچه خون آن مهمان ریخت اما گناهش ایچ بر من نیسترزم جامه. مرگ آن است که او خود می‌خواست. نه، ای بزرگان پوشیده، آنچه شما با ما می‌کنید آن نیست که ما سزاواریم...

فایل(های) الحاقی

مرگ یزد گرد adabkade.pdf 145 KB application/pdf