هوشنگ گلشیری
چرا به من میگفتند، یا میگویند؟ تازه مسالهء اساسی این نیست. آنها میتوانستند ساعتها، هفتهای یکی دو شب، با هم باشند و بی دغدغهء مزاحمتی بگویند، برای هم، و هرچه دلشان بخواهد. و دیگر اینکه مرد، دوستم، خوب میتوانست به انگلیسی حرف بزند و زن _ که انگلیسی است_ اجباری نداشت در چشمهای او نگاه کند و جمله را از اول تکرار کند و دنبال لغت آسانتر و دمدستتری بگردد. فارسی را خیلی کم میدانست، یک جمله را با منمن میساخت، پسو پیش و ناقص که میبایست به حدس دریابم که چه میگوید. گاهی فقط یک کلمه میگفت یا دوتا. و من وقتی انگلیسی حرف میزد و نمیفهمیدم، سرم را زیر میانداختم و یا تکان میدادم و میگفتم:<br /> - Yes, yes.<br /> مرد، دوستم، هم نمیتوانست همهاش را بگوید. تکهتکه میگفت. مثل اینکه میخواست هر اتفاق را _ مثلا یک نگاه را _ به کلی که نمیدانستم چیست اضافه کنم و بعد بگویم که چطور شده است، یا میشود. یا اصلا چون هفتهای یکی دوبار میگفت حسب حال بود، جزئی بود که فراموشم میشد. یا نمیدانم چرا نمیخواستم به بقیهی آنها که میدانستم و حس میکردم بچسبانمش. حالا هم نمیخواهم، فقط برای «رزا» است که مینویسمشان.
فایل(های) الحاقی
عروسک کوچک | aroosake koochak.htm | 39 KB | text/plain |