از یادداشتهای یک نفر دیوانه ـ نفسم پس می‌رود، از چشمهایم اشک می‌ریزد، دهانم بدمزه است، سرم گیج می‌خورد، قلبم گرفته، تنم خسته، کوفته، شل بدون اراده در رختخواب افتاده‌ام. بازوهایم از سوزن انژکسیون سوراخ است. رختخواب بوی عرق و بوی تب می‌دهد، به ساعتی که روی میز کوچک بغل رختخواب گذاشته شده نگاه می‌کنم، ساعت ده روز یکشنبه است. سقف اطاق را می‌نگرم که ... .

فایل(های) الحاقی

زنده بگور Zendeh_be_goor.pdf 139 KB application/pdf