شعر شهریار در سوگ صبا

ای صبا با تو چه گفتند كه خاموش شدی؟ چه شرابی به تو دادند كه مدهوش شدی؟ تو كه آتشكده عشق و محبت بودی چه بلا رفت كه خاكستر خاموش شدی؟ به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را كه خود از رقت …

ای صبا با تو چه گفتند كه خاموش شدی؟
چه شرابی به تو دادند كه مدهوش شدی؟
تو كه آتشكده عشق و محبت بودی
چه بلا رفت كه خاكستر خاموش شدی؟
به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را
كه خود از رقت آن بیخود و بیهوش شدی
تو به‌صد نغمه، زبان بودی و دل‌ها هم گوش
چه شنفتی كه زبان بستی و خود گوش شدی؟
خلق را گرچه وفا نیست و لیكن گل من!
نه گمان‌ دار كه رفتی و فراموش شدی
تا ابد خاطر ما خونی و رنگین از توست
تو هم آمیخته با خون سیاووش شدی