شیشه ی شراب من

های! تو که با گیسوان ابریشمی ات از بر دل من می گذری!

های! تو که با گیسوان ابریشمی ات
از بر دل من می گذری!
چشمان خمارت را به سویم گردان!
که آواخوان ترا شادباش می گوید!
دیدگانم دوخته سویت!
گوش هایم به نجوایت!
دل من در تپشت !
از دیارم گذر کن !
بیا!
بر برم آی تا تن پوش عطرآگینت را بوسه زنم!
بگذار تا تپش ها !
بگذار تا نفس هایت را بشنوم!
بگذار تا بامداد و شام آنها را لمس کنم !
مهرت را بر من بیافکن تا نورش شادمانی کارد!
که از بی تویی افتاده و مویه کنان مانده ام!
مرا بیارای با انگشتان جادوئیت!
بوسه هایت را از من دریغ مدار! تا رخسارم شکوفه زند!
که آغوشم را برای تو باز کرده ام!
ای شیشه شراب من!

شعر از : توفیق آذر