تقوا؛ راه نجات

هر کس از محرمات الهی به خاطر خدا و ترس از او بپرهیزد و حدود او را نشکند و حرمت شرایعش را هتک ننموده، به آن عمل کند «یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» خدای تعالی برایش راه نجاتی از تنگنای مشکلات زندگی فراهم می‌کند.

هر کس از محرمات الهی به خاطر خدا و ترس از او بپرهیزد و حدود او را نشکند و حرمت شرایعش را هتک ننموده، به آن عمل کند «یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» خدای تعالی برایش راه نجاتی از تنگنای مشکلات زندگی فراهم می‌کند، چون شریعت او فطری است و خدای تعالی بشر را به وسیله آن شرایع به چیزی دعوت می‌کند که فطرت خود او اقتضای آن را دارد و حاجت فطرتش را بر می‌آورد و سعادت دنیایی و آخرتیش را تأمین می‌کند و از همسر و مال و هر چیز دیگری که مایه خوشی زندگی او و پاکی حیاتش باشد، از راهی که خود او احتمالش را هم ندهد و توقعش را نداشته باشد روزی می‌فرماید، پس مومن این ترس را به خود راه ندهد که اگر از خدا بترسد و حدود او را محترم بشمارد و به این جهت از آن محرمات کام نگیرد، خوشی زندگیش تامین نشود و به تنگی معیشت دچار گردد، نه، اینطور نیست، برای اینکه رزق از ناحیه خدای تعالی ضمانت شده و خدا قادر است که از عهده ضمانت خود بر آید.
حضرت علی بن أبی طالب علیه السّلام می‌فرماید: اگر همه درهای آسمان‌ها و زمین‌ها به روی بنده‌ای بسته باشند، ولی او با تقوا باشد خدای توانا راه نجاتی برای وی باز خواهد کرد.محمد بن احمد بن ثابت گوید: حسن بن محمد از محمد بن زیاد و او از ابی ایوب و او از محمد بن مسلم، روایت کرد که از ابا عبدالله امام جعفر صادق علیه‌السلام پرسیدم از قول خداوند که فرمود «و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب». حضرت علیه‌السلام فرمودند: او را در دنیا، از جایی که گمانش را نمی‌کند، روزی می‌دهد.
با تو می‌گویم: کوچه‌ها را یکی یکی می‌گردم. کوچه‌های آشنا که در سایه درخت‌هایش قد کشیده‌ام. مدرسه رفته‌ام. روزهای پر دغدغه کنکور، سر تا تهشان را پیاده راه رفته‌ام و روزی با اشک برای همیشه ترکشان کرده‌ام. باز آمده‌ام به همان کوچه‌ها. کوچه‌هایی که همه بن‌بست شده‌اند و حالا انگار هیچ کدام به خیابان راه ندارد ... انگار شکل همه چیز عوض شده. نمی‌دانم در خاطر من این طور نشسته است یا واقعا قدیم‌ترها این کوچه‌ها بن بست نبوده‌اند. همه این کوچه‌ها به هم راه داشتند. آخر تمامشان هم به خیابان می‌رسید؛ خیابان‌های پهن و پر درختی که قلقلکت می‌دادند برای یک پیاده‌روی طولانی در یک عصر اردیبهشتی. به میانه راه که می‌رسم گمان می‌کنم که شاید اشتباه آمده‌ام؛ اما دیوارها همان دیوارهایند.
در ِخانه‌ها برایم آشنایند. درخت‌ها را می‌شناسم. حالا بزرگ‌تر شده‌اند. اصلا هنوز هم می‌توانم رد گچ‌های لی لی را روی زمین پیدا کنم. اما چیزی عوض شده است و آن انتهای کوچه‌هاست که انگار دیگر باز نیستند. به شک می‌افتم. نکند در آن روزهای نوجوانی هم این کوچه راه به خیابان نداشتند. نکند چیزی تغییر نکرده است ... حرف‌های تو در دلم سرک می‌کشد: آدم با تقوا بن‌بست ندارد...! گوشه کوچه می‌نشینم...کوچه همان کوچه است...انگار این منم که عوض شده‌ام.

زهرا نوری لطیف