تنهایی‌های خود ساخته

پیش از اینها که زندگی‌های آپارتمانی رونقی نداشت و ما با واژه‌ای به نام آپارتمان تقریبا بیگانه بودیم، طبق اسناد و مدارک تاریخی و گفته‌های سینه به سینه نقل شده از سوی پدران و …

پیش از اینها که زندگی‌های آپارتمانی رونقی نداشت و ما با واژه‌ای به نام آپارتمان تقریبا بیگانه بودیم، طبق اسناد و مدارک تاریخی و گفته‌های سینه به سینه نقل شده از سوی پدران و مادرانمان، خانواده‌ها مثل حالا از هم دور نبودند و جدای از حضور چند نسل در یک خانه، دیدار‌های خانوادگی و دوستانه نیز رونق بیشتری داشت.
در چنین شرایطی واژه‌ها و حالاتی مانند تنهایی نیز کمتر به گوش می‌خورد و کمتر می‌شنیدیم که آدم‌ها از تنهایی‌های خود بنالند، اما حالا تنهایی نقل هر مجلسی شده است و بسیاری از ما که بویژه در کلانشهرها زندگی می‌کنیم، از تنهایی می‌نالیم.
عادت کرده‌ایم که از کنار هم عبور کنیم و حتی نگاهی هم به یکدیگر نیندازیم. عادت کرده‌ایم که آرام و بی‌سر و صدا برویم و بیاییم و سال تا سال همسایه‌ها را نبینیم و به دوست و آشنا زنگ نزنیم و به دیدارشان نرویم و آن وقت عادت بالاترمان را که نالیدن از تنهایی است به رخ هم بکشیم.
یادش بخیر، پیش از اینها که زندگی آپارتمانی رونقی نداشت، بسیاری از ما هر گاه دلمان می‌گرفت خیلی راحت و بی‌دغدغه در خانه همسایه را می‌زدیم و آنجا بود که به تنهایی مجال جولان نمی‌دادیم.
حالا اما ارتباط‌های چهره به چهره را فراموش کرده‌ایم. حالا کمتر پیش می‌آید که وقتی در خیابان راه می‌رویم به آدمی که از روبه‌رو می‌آید سلام بدهیم یا جواب سلام بگوییم.
شاید بتوان به جرات گفت که بسیاری از تنهایی‌های ما به دست خودمان خلق شده است، چرا که رابطه‌های ساده را فراموش کرده‌ایم. یادمان رفته است که می‌توان و می‌شود خیلی راحت‌تر از اینها به یکدیگر سر بزنیم، صدای یکدیگر را بشنویم و ساده‌تر باشیم.
کاش وقتی برای تفریح و استراحت از تهران و دیگر شهر‌های بزرگ خارج می‌شویم و به شهر‌های کوچک و روستاها پناه می‌بریم، کمی از سادگی‌های به‌جا مانده در آنجا با خودمان برداریم و برگردیم.
همین دیروز و پریروز بود که به اتفاق چند نفر دیگر و هنگام راه رفتن در شهری کوچک به فاصله هر چند ده متر با صدای سلام کودکی یا بزرگسالی به خودمان می‌آمدیم و بعد ناخواسته لذت می‌بردیم که اینان چه بی‌شائبه و ساده سلام می‌کنند و لبخند می‌زنند. احساس کردم که آنها تنهایی را هنوز کاملا درک نکرده‌اند، آن طور که شب و روز از آن می‌نالیم.
براستی در همین یکی دو ماه اخیر چند بار دعوت دوست و آشنا برای یک قدم زدن ساده و یک دور هم بودن بی‌دغدغه را به بهانه‌های مختلف رد کرده‌ایم.
براستی اگر برای کار زیاد و بی‌حوصلگی خود بیشتر ارزش قائلیم تا دیدار‌های تازه به تازه، آیا آن وقت حق داریم از تنهایی‌ها بنالیم و البته دیگران و همگان را در تنها ماندن خود مقصر بدانیم؟

صولت فروتن