از علی آموز

روزی دو مرد یکی مسلمان و دیگری غیرمسلمان، در راه رسیدن به کوفه هم مسیر شدند. مرد غیر مسلمان گفت: من کمی آن طرفتر از کوفه می‌روم، به دهکده‌ای کوچک که در آنجا زندگی می‌کنم، تو به …

روزی دو مرد یکی مسلمان و دیگری غیرمسلمان، در راه رسیدن به کوفه هم مسیر شدند. مرد غیر مسلمان گفت: من کمی آن طرفتر از کوفه می‌روم، به دهکده‌ای کوچک که در آنجا زندگی می‌کنم، تو به کجا می‌روی؟ مرد مسلمان جواب داد: من در کوفه زندگی می‌کنم. این باعث شد تا سر سخن باز شود و آن دو تا رسیدن به نزدیکی کوفه با یکدیگر به گپ و گفت بپردازند.
دروازه شهر معلوم بود. مرد غیرمسلمان بر سر راهی توقف کرد و گفت: من باید از این راه به دهکده‌ام برسم. او این سخن را گفت و خداحافظی کرد و رفت. پس از چند قدم متوجه شد که مرد مسلمان نیز در حال همراهی کردن با اوست. او دو باره پرسید: مگر نگفتی که به کوفه می‌روی؟ مسیر کوفه از این طرف نیست. مرد مسلمان جواب داد می‌دانم، اما ما با هم همسفر بودیم. پیامبر من که رحمت خدا بر او باد گفته است که دو شریک حق‌هایی به گردن یکدیگر دارند. تو با من همراهی کردی و اکنون نوبت من است و من هم باید دست کم چند قدم برای بدرقه کردن تو بیایم. پس از مدتی مرد غیرمسلمان به کوفه رفت تا دوست مسلمان خود را بیابد. پس از پرس و جو متوجه شد که همسفر او شخصی نبود جز امیر مؤمنان علی(ع). او بلافاصله نزد حضرت علی رفت و به دین اسلام مشرف شد.

مترجم: آرش میری خانی
منبع: ummah.com