صبا به لرزش تن سیم تار را مانی به بوی نافه سر زلف یار را مانی به گوش یار رسان شرح بیقراری دل به زلف او که دل بیقرار را مانی در انتظار سحر چون من ای فلک همه چشم بمان که مردم چشم انتظار …
صبا به لرزش تن سیم تار را مانی
به بوی نافه سر زلف یار را مانی
به گوش یار رسان شرح بیقراری دل
به زلف او که دل بیقرار را مانی
در انتظار سحر چون من ای فلک همه چشم
بمان که مردم چشم انتظار را مانی
سری به سخرهی زانوی غم بزن ای اشک
که در سکوت شبم آبشار را مانی
به پای شمع مه از اشک اختران ای چرخ
کنار عاشق شب زندهدار را مانی
ز سیل اشک من ای خواب من ندیده هنوز
چه بستری تو که دریا کنار را مانی
گذشتی ای مه ناسازگار زودگذر
که روزهای خوش روزگار را مانی
مناز این همه ای مدعی به صحبت یار
که پیش آن گل نورسته خار را مانی
امان نمیدهی ای سوز غم به ساز دلم
بیا که گریهی بیاختیار را مانی
غزال من تو به افسون فسانه در همه شهر
ترانهی غزل شهریار را مانی
نوید نامهات ای سرو سایه پرور من
بگو بیا که نسیم بهار را مانی
هوشنگ ابتهاج (سایه)
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است