نجوم ارسطویی‏

معمولا کیهان شناسی ارسطو به عنوان مقدمه ای برای کیهان شناسی کپلر شناخته می شود. گرچه ارسطو آسمان را به گونه ای خاص می دید که شاید امروزه برای ما افسانه‌وار و خیال پردازی های …

معمولا کیهان شناسی ارسطو به عنوان مقدمه ای برای کیهان شناسی کپلر شناخته می شود. گرچه ارسطو آسمان را به گونه ای خاص می دید که شاید امروزه برای ما افسانه‌وار و خیال پردازی های صرف برسد، ولیکن از اهمیت و تاثیر‌گذاری آن نباید چشم پوشی کرد. همچنین باید در نظر داشت که این اطلاعات چیزی بیش از دو هزار و سیصد سال پیش نگاشته شده است. ‏
ارسطو از جمله کسانی است که پس از سال ها زمین را گرد می داند. او از طریق دلایل بسیاری به کرویت زمین پی برد. یکی از دلایل وی برای اثبات این مسئله اختلاف ارتفاع ستاره قطبی در عروض مختلف سماوی بود. همچنین او می پندارد این زمین است که در مرکز هستی قرار گرفته است. تمام ذرات عالم به سوی مرکز عالم (که همان مرکز زمین است ) تمایل دارند! (این همان جاذبه است) البته باید دقت کرد که این زمین است که در مرکز هستی قرار دارد، نه آنکه زمین مرکز باشد. این بدان معنی است که اگر زمین کمی آن طرف تر بود دیگر ذرات به سوی زمین جذب نمی‌شوند بلکه به سوی مرکز عالم که اکنون در نقطه دیگری است، کشیده می شوند.‏
او بین عالم فوق و تحت قمر تمایز قائل بود. او جهان پایین‌تر از ماه را عالم سفلی و جهان بالای آن را عالم علوی می‌خواند. در ادامه هستی شناسی امپدوکلس که جهان را شامل چهار عنصر آب ، خاک، هوا و آتش می دانست، ارسطو می گفت: کره اول(نزدیکترین کره به مرکز هستی)، خاک است که به‌خاطر سنگینی بیشتر از بقیه مواد به مرکز نزدیک شده است. دور این کره، کره ای از آب قرار دارد. آب های روی دریاها و اقیانوس ها همان کره آبی هستند و زمینی که ما می بینیم قسمت هایی از کره خاکی است که از کره آبی بیرون زده است. کره بعدی کره آتش و هوا است که جو ما را تشکیل داده اند. این چهار کره تا سطح ماه پیش
می رود. اما بالاتر از آن فلک دیگری قرار دارد. آنجا عالم ثوابت است. همه چیز در بالای ماه ثابت است و از ماده خاصی به نام اتر درست شده است. حرکت ثوابت بالای قمر به صورت مستدیر (دایره ای) است که ساده ترین شکل برای حرکت است. بالاخره بعد از فلک ثوابت به فلک الافلاک می رسیم که بالاترین کره هستی است. او معتقد بود بالاتر از این کره هیچ چیز وجود ندارد، حتی خلا نیز وجود ندارد!!! شاید امروز این مسئله برای ما عجیب به نظر برسد.‏
نظام هیئت ارسطو تقریبا به پیروی از ائودوکسوس بود. او برای هر سیاره چهار فلک را متصور بود. دو فلک برای حرکت‌های روزانه و سالانه سیاره و دو فلک حرکت های بازگشتی. (اینکه حرکت های بازگشتی چیستند و چه نیازی به آنها بود، مسئله‌ای است که نیاز به اطلاعات نجومی خواننده دارد.) در این نظام ماه و خورشید سه فلک دارند. ‏
اثبات او برای امتناع وجود خلا از یک آزمایش ذهنی نشات می‌گیرد. او مشاهده کرده بود که هر چه غلظت محیط کمتر باشد سرعت سقوط مواد بیشتر می شود. به‌طور مثال یک سکه در هوا سریع تر از سکه ای در آب سقوط می کند. لذا طبق استدلالی استقرایی اگر بخواهیم خلا داشته باشیم، از آنجایی که غلظت مواد بسیار کم می شود، سرعت سقوط اشیا به سمت بی نهایت می رود و چون رسیدن به سرعت بی نهایت غیر ممکن است، پس خلا غیر ممکن است. ‏
در ادامه بحث، تفسیر او از مکان و زمان مبتنی بر امتناع خلا است. زمان ترتیب رویداد اتفاقات عالم است. همچنین او مکان را طبق همین تعریف مرز بین اشیا می دانست، چرا که معتقد بود امکان ندارد بین دو شی در هستی فاصله خالی وجود داشته باشد. اما سئوالی که اینجا پیش می آید آن است که اگر بین اشیا فاصله ای نیست و همه چیز به هم چسبیده اند پس حرکت چگونه توجیه می شود؟ هنگامی که یک پرتابه به جلو پرتاب می شود، حرکت چگونه توجیه می شود. ارسطو می گفت: وقتی شی ای به جلو حرکت می‌کند، پشت خودش را خالی می کند. پس آن مکان میل به پیدایش خلا دارد و چون خلا غیرممکن است، سریعا هوا آنجا را پر می کند. همین هوا که سریعا پشت جسم قرار می گیرد، نیروی لازم را برای ادامه حرکت مهیا می کند. این حرکت آ‌ن‌قدر ادامه پیدا می کند تا اینکه اصطکاک هوا انرژی آن را تحلیل برده و جسم به هدف غایی خود که سکون است میل کند.

صادق حمودی