چند شعر از مهدی مردانی

مهدی مردانی متولد ۱۳۵۷ در شهر قزوین است؛ شهری که این روزها آن را به عنوان پایتخت خوشنویسی می‌شناسیم. مردانی تا به امروز چند کتاب مستقل شعر منتشر کرده است که از میان آنها می‌توان …

مهدی مردانی متولد ۱۳۵۷ در شهر قزوین است؛ شهری که این روزها آن را به عنوان پایتخت خوشنویسی می‌شناسیم. مردانی تا به امروز چند کتاب مستقل شعر منتشر کرده است که از میان آنها می‌توان به پشت پرده ملکوت، پروازهای پرپر، عاشقانه‌های یک جهنمی ‌و مرگ قلابی ماهی‌ها اشاره کرد.
اهالی شعر، او را بیشتر به واسطه غزل‌هایش می‌شناسند، گرچه دستی هم از دور بر آتش شعر کودک و نوجوان دارد و البته ترانه هم می‌سراید. امروز بر اساس یک مولفه مهم ادبی یعنی «خلاف آمد عادت» در حالی میزبان مهدی مردانی در آینه‌های روبه‌رو هستیم که چند شعر آزاد به همراه یک مثنوی از او را می‌خوانیم؛ شعرهایی که نشان می‌دهد مردانی می‌تواند در مقام یک شاعر نوگرا (و نه نوآور) هم مطرح شود.
▪ امپراتوری عاشقانه
امروز که این را می‌نویسم
سال‌ها از سلطنت مخفیانه‌ام می‌گذرد
در حالی که همه سر بر بالش حماقت می‌فشارند
این من هستم که قانون جهان را می‌نویسم
و هر شب با سپاهی از کلمات
به فتح جهان می‌شتابم
تا مرز‌های امپراتوری عاشقانه‌ام را گسترش دهم
اما اگر بمیرم/ روحم را به کسی خواهم بخشید
که شهامت رای دادن به خودش را داشته باشد
تا حکومت بین شاعران مورثی شود

▪ زخم
زخم، ترجمه‌پذیرترین شعر جهان است
فریاد که می‌زنم
حنجره‌ام به چاپ مجدد می‌رسد
اشک‌هایم را در مدارس دور دست
کودکانی بدون دست / رونویسی می‌کنند
باد که می‌آید
یک نسخه از آوارگی‌ام را می‌برد با خود
و من خبر دارم / که مادران آن سوی دریا
ناله‌هایم را بدون غلط زمزمه می‌کنند
زخم همه جای دنیا زخم است
فقط/ در کتاب‌های شما
چیزی مقابل این کلمه نوشته نشده است

▪ انگشت‌های بریده
عریان کنار هم جان می‌دهیم
در حالی که / انگشت‌های بریده‌مان هنوز
از پشت کامیون، آسمان را نشان می‌دهند
و ما تشنه/ در اجتماع پرندگاه سوگوار
گلویمان را به اره برقی‌ها می‌سپاریم
تا در شناسنامه‌های جدید
همه چیز باشیم جز درخت

▪ قطاری پر باران
خم شدم، زیر خط عشق، سرم را بوسید
دم پرواز، پدر، بال و پرم را بوسید
مادرم باران شد، بغض که در چادر کرد
بوی اسفند خداحافظی‌ام را پُر کرد
مادر از پر زدنم داشت دگر بو می‌برد
از قطاری که به اهواز پرستو می‌برد
دل نمی‌کندم و خندید گره را وا کرد
آب را پشت سرم ریخت مرا دریا کرد
سفر از ساحل امنی به دل توفان بود
چه قطاری پُرِ از موج و پُر از باران بود
همه همسفران عازم میخانه شدند
کوپه‌ها پشت سر هم همه پیمانه شدند
پرکشیدیم و رسیدیم و ز خود سیر شدیم
و رسیدیم به جایی که زمینگیر شدیم
از گلوی همه اسلحه‌ها می ‌می‌ریخت
و مسلسل به تنم جام پیاپی می‌ریخت
و زمین بعد تنم جامه سُرخم را خورد
قطره‌های وصیت‌‌نامه سُرخم را خورد
عمر دنیا چه سبک بود چه ناگاه گذشت
و زمان از کفنم مثل پرِکاه گذشت
باد حتی خبرم را به کسی باز نگفت
گریه‌های پدرم را به کسی باز نگفت
پدرم ماند که معنای خبر یعنی چه
مادرم گفت که مفقودالاثر یعنی چه
چه توان کرد دلت صبر ندارد مادر
آه مفقودالاثر قبر ندارد مادر
راستی سینه مجنون مرا یادت هست
با توام خاک! بگو خون مرا یادت هست
هر چه درد آمد، من یک‌تنه آغوش شدم
چه غریبانه، غریبانه فراموش شدم
گریه کردن نکند وصله ناجور شده
شهر من گریه نکرده‌ست، ولی کور شده
آه ای باد بیا پیرهنم را بو کن
زنده‌ام زنده بیا و کفنم را بو کن
نکند رفتن من گرمی‌ نانی شده است؟
خون من رونق بازار کسانی شده است؟
فکر کردند که از زخم تنم می‌میرم؟
گفته بودم که برای وطنم می‌میرم
مدعی نیستم این مردم مدیون منند
یا بدهکار زمین ریختن خون منند
وصیت می‌کنم از حرمت خود کم نکنید
پیشِ دستی که مرا کشت، سری خم نکنید
سختتان است اگر بی‌تن و بی‌سر باشید
لااَقل با پدرم مثل برادر باشید
وطن ای ماهی در خون تنم یادم باش
ای حجاب پریانت کفنم یادم باش
کفنم گرکه حجاب پری‌ات خواهد بود
خون من مثل گل روسری‌ات خواهد بود
گر چه من سوختم از غیرت و خاموش شدم
چه غریبانه غریبانه فراموش شدم