امروز با سعدی ـ یکشنبه ۲۴ مهر

مرا چو آرزوی روی آن نگار آید چو بلبلم هوس ناله‌های زار آید میان انجمن از لعل او چو آرم یاد، مرا سرشک چو یاقوت در کنار آید ز رنگ لاله مرا روی دلبر آید یاد ز شکل سبزه مرا یاد خطِّ یار …

مرا چو آرزوی روی آن نگار آید
چو بلبلم هوس ناله‌های زار آید
میان انجمن از لعل او چو آرم یاد،
مرا سرشک چو یاقوت در کنار آید
ز رنگ لاله مرا روی دلبر آید یاد
ز شکل سبزه مرا یاد خطِّ یار آید
گلی به دست من آید چو روی تو، هیهات
هزار سال دگر گر چنین بهار آید
خسان خورند بر از باغِ وصلِ او و مرا
ز گلستان جمالش نصیب خار آید
طمع مدار وصالی که بی فراق بود
هر آینه پس هر مستیی خمار آید
مرا زمانه ز یاران به منزلی انداخت
که راضیم به نسیمی کز آن دیار آید
فراق یار به یکبار بیخ صبر بکند
بهار وصل ندانم که کی به بار آید؟
دلا اگر چه که تلخ است بیخ صبر، ولی
چو بر امید وصال است، خوشگوار آید
پس از تحمل سختی، امید وصل مراست
که صبح از شب و تریاک هم ز مار آید
ز چرخ عربده جو بس خدنگ تیر جفا
بجست و در دل مردان هوشیار آید
چو عمر خوش نفسی گر گذر کنی بر من
مرا همان نفس از عمر در شمار آید
به جز غلامی دلدار خویش سعدی را
ز کار و بار جهان گر شهی است، عار آید