در این حوالی

بگو دلم،دل خسته، بگو چه سالی بود؟ که قلب خسته ی ما هم از این اهالی بود دوباره آمده ام من به شهر چشمانت مزار اشک من ای گل در این حوالی بود کنار نقش پری های فرش ما انگار همیشه طرح نگاه …

بگو دلم،دل خسته، بگو چه سالی بود؟
که قلب خسته ی ما هم از این اهالی بود
دوباره آمده ام من به شهر چشمانت
مزار اشک من ای گل در این حوالی بود
کنار نقش پری های فرش ما انگار
همیشه طرح نگاه تو روی قالی بود
نگو چرا به عبورت فقط نظر کردم
سکوت لحظه ی آخر ز بی سوالی بود
رفیق هر شب من غم، همین غم هرشب
همان که قسمتم از او شکسته بالی بود
ز بعد هجرت باران ز شهر چشمانم
کویر چشم مرا داغ خشکسالی بود
نبود خاطره ای بی تو تا که بنویسم
به سر رسید دلم برگه های خالی بود

جلال احمدی / کرج