من خود ای ساقی ازین شوق که دارم مستم تو به یک جرعهٔ دیگر ببری از دستم هر چه کوته نظرانند، بر ایشان پیمای که حریفان ز مُل و من ز تأمّل مستم به حق مهر و وفایی که میان من و توست که نه …
من خود ای ساقی ازین شوق که دارم مستم
تو به یک جرعهٔ دیگر ببری از دستم
هر چه کوته نظرانند، بر ایشان پیمای
که حریفان ز مُل و من ز تأمّل مستم
به حق مهر و وفایی که میان من و توست
که نه مهر از تو بریدم، نه به کس پیوستم
پیش از آب و گل من در دل من مهر تو بود
با خود آوردم از آنجا، نه به خود بر بستم
من غلام توام از روی حقیقت، لیکن
با وجودت نتوان گفت که من خود هستم
دائماً عادت من گوشه نشستن بودی
تا تو برخاستهای، از طلبت ننشستم
تو ملولی و مرا طاقت تنهایی نیست
تو جفا کردی و من عهد وفا نشکستم
سعدیا، با تو نگفتم که مرو در پی دل؟
نروم باز، گر این بار که رفتم، جَستم
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است