امروز با سعدی ـ سه‌شنبه ۲۵ مرداد

مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام تو مستریح و به افسوس می‌رود ایّام شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم چگونه شب به سحر می‌برند و روز به شام ببردی از دل من مهر هر کجا صنمی است مرا که …

مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام
تو مستریح و به افسوس می‌رود ایّام
شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم
چگونه شب به سحر می‌برند و روز به شام
ببردی از دل من مهر هر کجا صنمی است
مرا که قبله گرفتم، چه کار با اصنام؟
به کام دل، نفسی با تو التماس من است
بسا نفس که فرو رفت و بر نیامد کام
مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق
نه پای رفتن ازین ناحیت نه جای مقام
چه دشمنی تو که از عشق دست و شمشیرت
مطاوعت بگریزم نمی‌کنند اقدام
ملامتم نکند هر که معرفت دارد
که عشق می‌ بستاند ز دست عقل زمام
مرا که با تو سخن گویم و سخن شنوم
نه گوش فهم بماند نه هوش استفهام
اگر زبان مرا روزگار در بندد
به عشق در سخن آیند ریزه‌های عظام
بر آتش غم سعدی کدام دل که نسوخت؟
گر این سخن برود، در جهان نماند خام