امروز با سعدی ـ دوشنبه ۱۰ مرداد

هرکه چیزی دوست دارد، جان و دل بروی گمارد هر که محرابش تو باشی، سر ز خلوت بر نیارد روزی اندر خاکت افتم ور به بادم می‌رود سر کانکه در پای تو میرد، جان به شیرینی سپارد من نه آن صورت …

هرکه چیزی دوست دارد، جان و دل بروی گمارد
هر که محرابش تو باشی، سر ز خلوت بر نیارد
روزی اندر خاکت افتم ور به بادم می‌رود سر
کانکه در پای تو میرد، جان به شیرینی سپارد
من نه آن صورت پرستم کز تمنای تو مستم
هوش‌من دانی که برده است؟ آنکه صورت می‌نگارد
عمر گویندم که ضایع می‌کنی با خوبرویان
وانکه منظوری ندارد، عمر ضایع می‌گذارد
هر که می‌ورزد درختی در سرابستان معنی
بیخش اندر دل نشاند، تخمش اندر جان بکارد
عشق و مستوری نباشد، پای گو در دامن آور
کز گریبان ملامت، سر برآوردن نیارد
گر من از عهدت بگردم، ناجوانمردم، نه مردم
عاشق صادق نباشد کز ملامت سر بخارد
باغ می‌خواهم که روزی سرو بالایت ببیند
تا گلت در پا بریزد و ارغوان بر سر ببارد
آن‌چه رفتارست و قامت و آن‌چه گفتار و قیامت؟
چند خواهی گفت سعدی؟ طیّبات آخر ندارد