سلطان محمود پیری ضعیف را دید که پشتواره ای خار می کشید. بر او رحمش آمد و گفت: ای پیر دو سه دینار زر می خواهی یا درازگوشی یا دو سه گوسفند یا باغی که به تو دهم تا از این زحمت خلاصی یابی؟ پیر …
سلطان محمود پیری ضعیف را دید که پشتواره ای خار می کشید.
بر او رحمش آمد و گفت: ای پیر دو سه دینار زر می خواهی یا درازگوشی یا دو سه گوسفند یا باغی که به تو دهم تا از این زحمت خلاصی یابی؟
پیر گفت: زر بده تا در میان بندم و بر درازگوش بنشینم و گوسفندان در پیش گیرم و به باغ روم و به دولت تو در باقی عمر در آن جا بیاسایم.
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است