تا کی ای دلبر، دل من بار تنهایی کشد؟ ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت؟ عاقلی باید که پای اندر شکیبایی کشد سرو بالای منا، گر چون گل آیی …
تا کی ای دلبر، دل من بار تنهایی کشد؟
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت؟
عاقلی باید که پای اندر شکیبایی کشد
سرو بالای منا، گر چون گل آیی در چمن
خاک پایت نرگس اندر چشم بینایی کشد
روی تاجیکانهات بنمای تا داغ حبش
آسمان بر چهرهٔ ترکان یغمایی کشد
شهد ریزی، چون دهانت دم به شیرینی زند
فتنهانگیزی، چو زلفت سر به رعنایی کشد
دل نماند بعد از این با کس که گر خود آهن است
ساحر چشمت به مغناطیس زیبایی کشد
خود هنوزت پسته خندان عقیقین نقطهای است
باش تا گردش قضا پرگار مینایی کشد
سعدیا، دم در کش ار دیوانه خوانندت که عشق
گرچه از صاحبدلی خیزد، به شیدایی کشد
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است