امروز با سعدی ـ دوشنبه ۱۲ اردیبهشت

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را باری به چشم احسان در حال ما نظرکن کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را من بی‌تو زندگانی خود را نمی‌پسندم کاسایشی …

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را
باری به چشم احسان در حال ما نظرکن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
من بی‌تو زندگانی خود را نمی‌پسندم
کاسایشی نباشد بی‌‌‌دوستان، بقا را
چون تشنه‌جان سپردم، آنگه چه سود دارد
آب از دوچشم دادن بر خاک من گیا را؟
حال نیازمندی در وصف می‌نیاید
آنگه که بازگردی، گوییم ماجرا را