صید بیابان عشق چون بخورد تیر او سر نتواند کشید پای ز زنجیر او گو به سنانم بدوز یا به خدنگم بزن گر به شکار آمدست دولت نخجیرِ او گفتم از آسیب عشق روی به عالم نهم عرصهٔ عالم گرفت حسن …
صید بیابان عشق چون بخورد تیر او
سر نتواند کشید پای ز زنجیر او
گو به سنانم بدوز یا به خدنگم بزن
گر به شکار آمدست دولت نخجیرِ او
گفتم از آسیب عشق روی به عالم نهم
عرصهٔ عالم گرفت حسن جهانگیر او
با همه تدبیر خویش ما سپر انداختیم
روی به دیوار صبر، چشم به تقدیر او
چاره مغلوب نیست جز سپر انداختن
چون نتواند که سر درکشد از تیر او
کشتهٔ معشوق را درد نباشد که خلق
زنده بهجانند و ما زنده به تأثیر او
او به فغان آمدست زین همه تعجیل ما
ای عجب و ما به جان زین همه تأخیر او
در همه گیتی نگاه کردم و باز آمدم
صورت کس خوب نیست پیش تصاویر او
سعدی شیرین زبان، این همه شور از کجا؟
شاهد ما آیتی است وین همه تفسیر او
آتشی از سوز عشق در دل داوود بود
تا به فلک میرسد بانگ مزامیر او؟
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است