امروز با سعدی

نظر خدای بینان طلب هوا نباشد سفر نیازمندان قدم خطا نباشد همه وقت عارفان را نظرست و عامیان را نظری معاف دارند و دوم روا نباشد به نسیم صبح باید که نبات زنده باشی نه جماد مرده کان …

نظر خدای بینان طلب هوا نباشد
سفر نیازمندان قدم خطا نباشد
همه وقت عارفان را نظرست و عامیان را
نظری معاف دارند و دوم روا نباشد
به نسیم صبح باید که نبات زنده باشی
نه جماد مرده کان را خبر از صبا نباشد
اگرت سعادتی هست که زنده دل بمیری
به حیاتی اوفتادی که دگر فنا نباشد
به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودت
نه کسی نعوذبالله که در او صفا نباشد
تو خود از کدام شهری که ز دوستان نپرسی؟
مگر اندران ولایت که تویی، وفا نباشد؟
اگرم تو خون بریزی، به قیامتت نگیرم
که میان دوستان این همه ماجرا نباشد
نه حریف مهربان است حریف سست پیمان
که به روز تیرباران سپر بلا نباشد
تو درآینه نگه کن که چه دلبری، ‌ولیکن
تو که خویشتن ببینی،‌ نظرت به ما نباشد
تو گمان مبر که سعدی ز جفا ملول گردد
که گرش تو بی جنایت بکشی، جفا نباشد
دگری همین حکایت بکند که من،‌ ولیکن
چو معاملت ندارد، سخن آشنا نباشد