امروز با سعدی

آنکه مرا آرزوست، دیر میسر شود وینچه مرا در سر است، عمر درین سر شود تا تو نیایی به فضل، رفتن ما باطل است ور به مثل پای سعی در طلبت سر شود برق جمالی بجست، خرمن خلقی بسوخت زان همه آتش …

آنکه مرا آرزوست، دیر میسر شود
وینچه مرا در سر است، عمر درین سر شود
تا تو نیایی به فضل، رفتن ما باطل است
ور به مثل پای سعی در طلبت سر شود
برق جمالی بجست، خرمن خلقی بسوخت
زان همه آتش نگفت، دود دلی بر شود
ای نظر آفتاب، هیچ زبان داردت
گر در و دیوار شما از تو منور شود؟
گرنگهی دوست وار بر طرف ما کنی
حقه همان کیمیاست، وین مس ما زر شود
هوش خردمند را عشق به تاراج برد
من نشنیدم که باز صید کبوتر شود
گر تو چنین خوبروی بار دگر بگذری
سنت پرهیزگار، دین قلندر شود
هر که به گل در بماند تا بنگیرند دست
هرچه کند جهد بیش، پای فروتر شود
چون متصور شود در دل ما نقش دوست
همچو بتش بشکنیم، هرچه مصور شود
پرتو خورشید عشق بر همه افتد ولیک
سنگ به یک نوع نیست تا همه گوهر شود
هر که به گوش قبول، دفتر سعدی شنید
دفتر وعظش به گوش همچو دف‌ تر شود