لباس سیاه احرام

مادرم کم کم پیرهن سیاهم را از همان بقچه همیشگی در می آورد. بنازم به چنین مادری! او عاشق ام البنین است و بنین خود را نذر یل ام البنین کرده است. پیراهن را درمی‌آورد و مادر گریان، چشم …

مادرم کم کم پیرهن سیاهم را از همان بقچه همیشگی در می آورد. بنازم به چنین مادری! او عاشق ام البنین است و بنین خود را نذر یل ام البنین کرده است. پیراهن را درمی‌آورد و مادر گریان، چشم ام البنین بود در فراق عباس و پیرهن، پولک نشان و من تازه می فهمم که چرا پیرهن سیاهم همیشه عطرآگین بود. کربلا نرفته اما در همین امامزاده سید حمزه چنان زیارت عاشورایی می‌خواند عاشورایی با همان صد مرتبه هایش که انگاری در کرب و بلاست. انگاری او بیشتر از من منتظر محرم است...
کعبه، حسین است و زمزم، اشک چشمانم و لباس احرام، پیرهن سیاهم. کعبه خود سنگ نشانی است که ره گم نشود حاجی احرام دگر بند، بشنو ندای « هل من ناصر» نصیر را! ببین شمرهای عدید و قتلگاه های جدید را! بشناس کعبه های عجیب را! و فریاد کن قولاً سدید را! که « حاجی» عباس بود که ذره ذره مشک پاره اش « لک لبیک حسین» مشق می کرد. و «عشق» مشق قطرات مشک عباس بود به یاد لب تشنه طفل رباب! حاجی باید « حرّ» باشد. و «حرّ» آن آزاد مردی بود که رمی نمود نفسش را و رافع نمود رأسش را. این جملات صفوفی از کلمات نیست که لهوفی است علی القتلی الطفوف.
شرط حاجی بودن جهاد اکبر است و « علی اکبر » آن جوانی بود رعنا که با « عرباً عربا» ی بدنش کلاس آموزشی گذاشته بود؟ آموزش مناسک حج سرخ. و من « حاجیه»‌ای می شناسم سه ساله که معلم هزاران پیر است که او شاگرد کلاس زینب است و همین بس. « حجکِ مقبول» رقیه‌جان که نه هفت بار صدها بار سر بابا را طواف کردی و آخرسر کنار بابا به ظاهر خفتی.
و اما رقیه جان! اینجا من عده ای می شناسم که محتاج نام و نشان گشته اند و فروخته اند حسین را به حج، مثل آنهایی که در بند رساله ماندند و بابا حسین را مرتد خواندند. خدای خانه را رها کردند و پابوس خانه خدا گشتند.و اینجا نیز عده ای رها نموده اند حج سرخ را به نام حج عمره، و کعبه را به نام مکه!
مکه با کعبه است که می شود « شهرخدا » والا بی کعبه می شود « شهر ریا ». و « کعبه » با حسین است که می‌شود «بیت الله‌» والا بی حسین می شود « بیت شاهزاده ها ». کعبه بی حسین می شود مکعبی بی جان. بیچاره برادران اهل بدعت! که حج شان را ضربدر صفر و سعی شان را ضربدر تباهی و عمرشان را ضربدر ضلالت کردم. آفرین به قلم من که با یک تیر سه نشان زدم!! کعبه همین جا هیئت ما بچه بسیجی هاست. نمی‌بینی زمزم اشک‌های مرا؟! نمی شنوی « لک لبیک حسین» را! و یا نمی بینی لباس سیاه احرامم را! طواف ما همین هروله وسط سینه زنی است به یاد هروله های زینب و تاول‌های پای زهرای ۳ ساله! حالا بگذار روضه‌عباس بخواند خودم را قربانی خواهم کرد نذر دستان او. ما ندای « حی علی العزا» را شنیده ایم ولبیک گفته ایم و از گفته خود دل شادیم که ما نوکر عباسیم. « حجکم مقبول» ای سینه زنان حرفه ای! ای سیلی زنان وسط روضه!

وبلاگ بچه‌مثبت