... و نترسیم از مرگ

● یک قطره دریا مرگ را زندگی کردن و مردن را زیستن، اندیشه را تیز و قاطع می‌کند و باید به مرگ پرداخت و با مرگ زندگی کرد تا بعد بتوان با زندگی، زندگی کرد. اگر مرگ را زندگی کنی و با اندیشه …

● یک قطره دریا
مرگ را زندگی کردن و مردن را زیستن، اندیشه را تیز و قاطع می‌کند و باید به مرگ پرداخت و با مرگ زندگی کرد تا بعد بتوان با زندگی، زندگی کرد. اگر مرگ را زندگی کنی و با اندیشه مرگ زیست کنی و هر دم احتمال‌ مرگ بدهی و هر لحظه را آخرین لحظه بدانی و مرگ را تصور و تصویر کنی و مرگ را بنویسی و بخوانی و مرگ را حس و تمرین کنی و نزدیکش بدانی، دیگر در زندگی از هیچ‌چیز نخواهی ترسید و عمیق خواهی بود و از بالا خواهی دید زندگی را...
اگر از مرگ نترسی، دیگر چیزی نمی‌ماند که نتوانی به دست آوری و این وظیفه انسان است که درد را تحقیر کند. باید طرح مرگ خود را زد و سناریوی مرگ خود را نوشت.
باید در تک‌تک کارهای روزانه از خود پرسید که آیا از ترس مرگ نیست که این کار را می‌کنم؟ به نظرم لازمه یکپارچگی وجود آدمی‌، نترسیدن از مرگ است و دانستن اینکه هیچ حقیقتی بالاتر از آن نیست. باید زندگی را از بالا دید و دانست که ما در طول تاریخ، نقطه‌ای هم نیستیم؛ پس از چه بترسیم؟ کسی که از مردن می‌ترسد، از جایش تکان نمی‌خورد و از پیش مرده است. مگر می‌شود آدم از مردن بترسد و قهرمان شود؟ مگر می‌شود آدم از مردن بترسد و خوب زندگی کند؟ مگر می‌شود آدم از مردن بترسد و به اهداف بلند خود برسد؟ مگر می‌شود آدم از مردن بترسد و تحمل کند تمام فشارها و مصایب قهرمانی را و مگر می‌شود آدم از مردن بترسد و از مردم نترسد؟
اگر از مرگ بهراسی، از هر که قدرتی دارد و ابزاری در دست، خواهی ترسید و بنده‌اش خواهی شد و او، تو را به قالب خود درمی‌آورد و رنگ دنیای خودش را به دنیای تو می‌زند. اگر از مرگ بهراسی، نمی‌توانی به فردیت برسی، خودت باشی، خودت را دوست بداری و عزت نفس و اعتماد به نفس داشته باشی و آدمیت را در خودت تقویت کنی و صفات عالی مانند عشق و احترام و تواضع را در خودت پرورش دهی. نترسیدن از مرگ، بی‌نیازی از زندگی است و از زندگی گذشتن و ادامه راه را بدون زندگی تصور کردن و عبور از زندگی است و رسیدن به آستانه عدم، با تمام ابهام و پیچیدگی و ناآگاهی‌هایی که نسبت به آن داریم .
باید روبه‌روی مرگ ایستاد و به آن نگاه کرد. باید با ملاحظه و آرامش و حوصله نگاه کرد. نباید دیده را از آن دزدید و به زیر انداخت و با حواس‌پرتی از آن گریخت. ناخودآگاه‌مان به خاطر ناشناخته بودن و ابهام مرگ و ترس، از آن می‌گریزد و تاب تماشای رودررو شدن آن را ندارد. به وقت تمرکز روی مرگ، ابهام آنقدر بالاست که فکر را به آتش می‌کشد و می‌سوزاند و دل را می‌لرزاند. اما باید ایستاد و آن را با حوصله تماشا کرد؛ همانند موجی که به آدم می‌خورد و عصاره وجود او را با خود می‌برد؛ موجی که هر آن نزدیک‌تر می‌شود و در یک لحظه غافلگیرانه، دل ما را از جا می‌کند و عصاره را از تفاله وجودمان جدا و آزاد می‌کند. این مرگ است؛ گرم و سوزان و قاطع و محکم و برنده و خلاص‌کننده.

امیر شفقی