دیدار یار غایبدانی چه ذوق دارد؟ ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد ای بوی آشنایی، دانستم از کجایی پیغام وصل جانان، پیوند روح دارد سودای عشق پختن، عقلم نمیپسندد فرمان عقل …
دیدار یار غایبدانی چه ذوق دارد؟
ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد
ای بوی آشنایی، دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان، پیوند روح دارد
سودای عشق پختن، عقلم نمیپسندد
فرمان عقل بردن، عشقم نمیگذارد
باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را
ورنه کدام قاصد پیغام ما گذارد؟
هم عارفانِ عاشق دانند حال مسکین
گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد
زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین
بر دل خوش است، نوشم بیاو نمیگوارد
پایی که برنیاید روزی به سنگ عشقی
گوییم جان ندارد یا دل نمیسپارد
مشغولِ عشقِ جانان گر عاشقی است صادق،
در روز تیرباران باید که سر نخارد
بیحاصلست یارا، اوقات زندگانی
الا دمی که یاری با همدمی برآرد
دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت؟
کز دست خوبرویان، بیرون شدن نیارد
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است