مژده بده! یار پسندید مرا

مژده بده! مژده بده! یار پسندید مرا سایه‌ی او گشتم و او، بُرد به خورشید مرا جان دل و دیده منم، گریه‌ی خندیده منم یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید …

مژده بده! مژده بده! یار پسندید مرا
سایه‌ی او گشتم و او، بُرد به خورشید مرا
جان دل و دیده منم، گریه‌ی خندیده منم
یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا
کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز
کان صنمِ قبله‌نما، خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش، تافته در دیده‌ی من
آینه در آینه شد: دیدمش و دید مرا
آینه خورشید شود، پیش رخ روشن او
تاب نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهرِ گُم‌بوده نگر، تافته بر فرق فلک
گوهری خوب‌نظر، آمد و سنجید مرا
نور چو فواره زند، بوسه بر این باره زند
رشک سلیمان نگر و غیرت جمشید مرا
هر سحر از کاخ کرم، چون که فرو می‌نگرم
بانگ لک‌الحمد رسد، از مه و ناهید مرا
چون سر زلفش نکشم، سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد، زین شب امید مرا
پرتو بی‌پیرهنم، جان رها کرده تنم
تا نشوم سایه‌ی خود، باز نبینید مرا

هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه)