تأملی در مشکلات زندگی در پایتخت

هر تمدنی در پیشرفت خود تحت تأثیر مبانی ساختاری و سخت‌افزاری پراکنش جمعیت است. بزرگی و کوچکی تراکم جمعیتی و همچنین پراکنش آن از چند قرن پیش به این سو محل تأمل بوده است. «دورکهایم»، …

هر تمدنی در پیشرفت خود تحت تأثیر مبانی ساختاری و سخت‌افزاری پراکنش جمعیت است. بزرگی و کوچکی تراکم جمعیتی و همچنین پراکنش آن از چند قرن پیش به این سو محل تأمل بوده است. «دورکهایم»، تراکم جمعیت در شهرها را عامل اساسی پیشرفت می‌دانست و«وبر» به جای آن، بر جهان پدیداری (جهان‌بینی) صحه می‌‌گذاشت. جامعه‌شناسی شهری، خاصه ذیل مبحث «تقسیم کار» این موضوع را بارها بررسی کرده است.
در قرآن نیز از یک سو اشاره می‌شود که اعراب بادیه‌نشین به سختی ایمان می‌آورند و از سوی دیگر شهرها را مرکز فساد قلمداد می‌کند.در ایران شهر مرکزی را «پایتخت» می‌نامند، زیرا پای تخت پادشاهان شناخته می‌شد. یعنی مرکز سیاسی بود اما شهرهایی نیز بودند که براساس دانش شکل می‌گرفتند. شهرهای دیگری نیز حول یک مرکز معنوی یا حول «برکت» ساخته می‌شدند. شهرهایی که پیرامون بقعه امام یا امامزاده‌ای سامان می‌یافتند، در همین زمره هستند. گاه مرکزیت سیاسی، مرکزیت معنوی و مرکزیت علمی به صورتی ترکیبی ایجاد می‌شد اما تهران در حقیقت تنها یک مرکز سیاسی بود. از قبل از مشروطه ارتباط ما با جهان افزایش یافت. سپس زمانی که نفت پا در میان گذارد، تهران به صورت ساختاری، بدل به مرکز پولی می‌شود. آنگاه سایر استان‌ها نیز یک به یک تبدیل به پایانه مالی شدند. این موضوع در تاریخ ما تازگی نداشت. اما این بار ثروت تجمیع شده نتیجه تولید نبود بلکه نتیجه وابستگی به نفت بود. در این بین تهران مرکز مرکزها بود. پس در واقع مراکز استان‌ها و بیش از همه تهران مرکز وابستگی شد. هر چند ثروت همواره به سمت مراکز و مرکزمرکزها روانه می‌شود ولی حال مردم تهران دگرگونه است.
آنها مرکز گریز هستند. یعنی مایلند دائم در حاشیه شهرها زندگی مرفهی را تشکیل دهند. بهارستان که همان باغ نگارستان بود زمانی محل تفریح شاه و شاهزاده‌ها بود. اما شلوغی فزاینده مراکز شهر (که در گذشته حاشیه شهر بود) و گسترش آن باعث عقب‌نشینی شهر توسط اعیان می‌شود به گونه‌ای که کار عقب‌نشینی در زمان پهلوی دوم به باغ نیاوران کشید. امروزه می‌دانیم که صبح‌ها مرکز تهران و بعدازظهرها حاشیه تهران شلوغ می‌شود. تهیه نموداری از سنگینی ترافیک از مرکز و حاشیه و آنگاه مقایسه آنها به ما کمک می‌کند تا دریابیم که وسط تهران از زندگی انسانی بی‌بهره (یا دستکم کم بهره است). تهران در ادامه عقب‌نشینی به شهرهای کوچک اطراف می‌پیوندد. اتوبان‌‌ها مدام کوتاه‌تر می‌شوند و اگر خوش‌شانس باشیم بزودی با یک «مترو پلیس» روبه رو می‌شویم. ما کمتر به فکر ساختن شهر هستیم. بیشتر خیابان‌ها و اتوبان‌ها و جاده‌هایی می‌سازیم که در کنار آن خانه می‌سازند.
پس در حال حاضر یک «خیابان ـ شهر» داریم. با این اوضاع «مترو ـ شهر» نه یکی از انتخاب‌ها بلکه تنها انتخاب ما خواهد بود. نیوجرسی از جمله متروپلیس‌های دنیاست. در آنجا مجتمع‌های زیادی در نزدیک مترو ساخته شد، به طوری که هنگام آدرس دادن مثلاً می‌گویند: «خروجی فلان ...» مشکل بعدی یک نوع ناهمگونی و رهاشدگی در حاشیه‌ها است. در باغ‌های اطراف تهران چه می‌گذرد؟ ممکن است در آینده با قاچاق موادمخدر و فحشا روبه‌رو شویم. تجارت انسان در کشور چندان ریشه‌دار و فربه نیست ولی به هر حال این خطر همچنان جدی است. نمی‌دانم چرا شهرداری تهران کمتر به دایرکردن فضاهای عمومی مانند فرهنگسرا، مسجد و پارک اهتمام دارد و از آن مهمتر نمی‌دانم چرا کسی به این موضوع حیاتی فکر نمی‌کند که با توجه به شرایطی که داریم باید تلاش کنیم محل کار مردم با مکان سکونت‌شان نزدیک شود. این «تقرب» نه‌تنها آشکارا بر ترافیک اثر می‌گذارد، بلکه هزینه روانی زندگی در اینجا را می‌کاهد.
مفهوم تقرب نه‌تنها در ربط شهروندان با محل کسب و کار بلکه در رابطه فامیلی شهروندان نیز اثرگذار است. تقرب یکی از چیزهایی است که وقتی تهران شلوغ شد، ما را ترک کرد.
این تقرب به هر شکل و هر قدر هم ناقص، باید بازگردد؛ با مترو، نزدیکی ظاهری محل کار و فامیل. تهران نه‌تنها مرکز وابستگی بلکه مرکز «بعد» و مرکز فشار روانی و مرکز فساد نیز هست. وقتی به همه این مفاهیم نگاه می‌کنم در پس هرکدام از آنها رد پای گم شدن تقرب و ظاهر شدن «بعد» را می‌بینم. هر تمدنی در پیشرفت خود تحت تأثیر مبانی ساختاری و سخت‌افزاری پراکنش جمعیت است. چگونگی این پراکنش در چگونگی ما اثر می‌گذارد. پس حق داریم که نگران آن باشیم.