فراموشی مبانی ساده تئاتر

کارگردان «و خدا گفت» معتقد است نمایش فضای شعرگونه دارد. اما در پایان نمایش به یک ملودرام ضعیف مبدل شده است که بیشتر در سریال‌های تلویزیونی می‌توان دید. از سوی دیگر این مسئله که …

کارگردان «و خدا گفت» معتقد است نمایش فضای شعرگونه دارد. اما در پایان نمایش به یک ملودرام ضعیف مبدل شده است که بیشتر در سریال‌های تلویزیونی می‌توان دید. از سوی دیگر این مسئله که هر دو نفر پرسوناژ زن و مرد در یک محیط بدون حافظه، گذشته و آینده قرار بگیرند و به علت پیدا کردن غذا و بدون دلیل و علت ناگهان همه چیز را به یاد بیاورند منطق دراماتیک ندارد و کشمکشی از نوع فرد با طبیعت که ناگهان گشوده شود، سبب آشفتگی اثر شده است.
از سوی دیگر شخصیت‌ها مدعی هستند که همه چیز را فراموش کرده‌اند و چیزی از گذشته خود به یاد نمی‌آورند در صورتی که در دیالوگ‌ها بارها و بارها خاطرات خود را مطرح می‌کنند. برای نمونه زن در بخشی از دیالوگ‌ها می‌گوید:
دیشب پس از مدت‌ها خواب ‌آب‌های سبز بلوری را دیدم – یک بچه داشتم – بهش یاد می‌دادم که نفس‌اش رو زیر آب نگه دارد.
آیا میان این دیالوگ مفهوم خاطره نزدیک به زمان دراماتیک اثر وجود ندارد؟ چگونه گذشته را فراموش کرده‌اند که تماشاگران را زیر رگبار خاطرات تکه تکه خود ترور شخصیت می‌کنند؟ و مدام آینده را متصور می‌شود؟ در جایی به کودک می‌گوید «می شد بزرگ نشی و اون تصوری که من برای تو دارم...» و یا «... اون شب واقعاً جادویی بود... خیلی سرد بود، بله ستارگان کر نبودند... ما را تحقیر کردند... روز خیلی سرد بود... نمی‌تونم تحمل کنم». این در حالی است که در جایی شخصیت زن می‌گوید «من درد را دیگر نمی‌فهمم». در اینجا لازم می‌دانم که بگویم در دروس دانشگاهی و بالاخص مبانی نمایشنامه‌نویسی اولین تکنیک‌های فضاسازی و پرداخت موقعیت و تناقض و پرداخت همه جانبه یک نمایشنامه از طراحی دیالوگ تا شکل‌گیری قصه همه و همه وجود دارد. خوب است که این اعضای گروه پیش از اجرای یک نمایش سری به کتاب‌های موجود بزنند و کمی در مورد مبانی نمایشنامه‌نویسی و مبانی کارگردانی اطلاعات کسب کنند.
ساده‌ترین مبحث اینکه برای بیان یک موضوع در نمایشنامه باید از اشاره مستقیم به آن شدیداً پرهیز کرد. چرا شخصیت‌ها خودشان می‌دانند که حافظه‌شان را از دست داده‌اند؟ آنها باید موقعیت فراموش کردن همه چیز را بازی کنند. بنابراین هنوز نمایشنامه قوام ندارد و نویسنده به جای هر دوی شخصیت‌ها حرف می‌زند و یا خود را از پشت نقاب شخصیت‌ها مدام به رخ می‌کشد.
هر دو شخصیت از یک تیپ مشخص و یک نوع لحن صحبت می‌کنند. متن نامنسجم، همچون یکی از دستنوشته‌های دانجشویی است.مباحثی از جمله میزانسن، بالانس صحنه، تصویرسازی، تابلوسازی، ریتم و... بسیاری دیگر از مفاهیم فراموش شده و شاید نویسنده اساساً خودش دچار فراموشی شده و گذشته نوشتاری و آموخته‌های نمایشنامه‌نویسی خود را از یاد برده است.بنابراین چرا نباید کارهای دانشجویان خلاق کشورمان در جشنواره فجر اجرا شود. لزومی ندارد کارهای دانشجویی کشورهای دیگر به عنوان کارهای خارجی وارد جشنواره بشود.