نقدی بر فیلم «روباه و کودک»

لوک ژاکویت که با فیلم قبلی‌اش مستند «رژه پنگوئن‌ها» موفقیت قابل توجه و چشمگیر جهانی کسب کرده بود در تازه‌ترین اثرش «روباه و کودک» باز هم پا در قلمرو حیوانات گذشته و این بار به سراغ …

لوک ژاکویت که با فیلم قبلی‌اش مستند «رژه پنگوئن‌ها» موفقیت قابل توجه و چشمگیر جهانی کسب کرده بود در تازه‌ترین اثرش «روباه و کودک» باز هم پا در قلمرو حیوانات گذشته و این بار به سراغ یک حیوان چهار پا –برخلاف پنگوئن‌های دو پا– و قلمروی سرسبز و زیبای جنگلی رفته است. حکایت دختربچه و حیوان تقریبا داستانی با کیفیت و ویژگی جن و پری گونه دارد با تعدادی مخلوق جذاب و چشم‌اندازها و منظری زیبا، جذاب و فریبنده. اما فیلم به یک‌باره از ساختار فراروایتگری و افسانه مانند خود به یک فیلم عادی و کلیشه‌ای نزول می‌کند که فاقد شکوه و جلال «رژه پنگوئن‌ها» ست. در واقع «روباه و کودک» برخلاف عنوانش (و برخلاف گشت و گذار و سفر قبلی در «رژه پنگوئن‌ها») برای بچه‌ها یا درباره بچه‌ها نیست. «روباه و کودک» در هفته اول اکران عمومی‌اش در سینماهای فرانسه موفق به کسب فروشی ۱۷ میلیون دلاری شد اما برای اکران و نمایش در آمریکا به دقت نظر و برنامه‌ریزی دقیق‌تری نیاز خواهد داشت.
داستان فیلم درباره یک دختربچه سرخ موی کَک مَکی (بِرتیل نوئِل بِرنائو) در مکانی دورافتاده، ناهموار و پر از تپه است که در سر راه‌اش از خانه به مدرسه به روباهی قشنگ و بامزه بر می‌خورد. (صحنه‌های فیلم با وجود آنکه در فرانسه، ایتالیا و رومانی فیلمبرداری شده اما هیچگونه ویژگی و مشخصات زمانی و مکانی آشنایی ندارند). دخترک در کلبه‌ای دورافتاده در یک دره، همراه با پدر و مادرش –که هیچگاه آنها را نمی‌بینیم– زندگی می‌کند و بیشتر وقتش را در اتاق خواب‌اش سپری می‌کند. این اتاق خواب اِنگار که از درون حکایت‌ها و داستان‌های هانس کریستین اندرسون بیرون آمده است. طبیعت و پوشش گیاهی دره محل زندگی دخترک شبیه به طبیعت بِکر و جذاب و سرسبز نیواِنگلند است. دخترک بعدها سعی می‌‌کند تا روباه را پیدا کند. او با زحمت زیاد و در میان برف و بوران به دنبال روباه می‌گردد هنگامی‌که دچار حادثه می‌شود روباه اورا در سوراخی بزرگ در زیرِ زمین پناه می‌دهد، از او مراقبت می‌کند و برایش به دنبال یافتن شکار و یافتن غذا به کوهستان می‌رود.
داستان فیلم از این لحظه به بعد برای مدتی روی روباه و حرکات و رفتار او معطوف می‌شود مثل جاهایی‌که روباه از خطرات جان سالم به در می‌برد و یا مخفی شدنش در سوراخ. همانطور که زمستان رو به اِتمام است و برف و یخ‌ها در حال آب شدن هستند، دخترک نیز به لحاظ عاطفی به روباه وابسته می‌شود. و زمانی‌که بهار از راه می‌رسد دخترک می‌تواند برای بازگشت نزد خانواده‌اش از سوراخ و محل اقامتش بیرون بیاید. فیلم بیشتر به رابطه میان روباه و دخترک می‌پردازد. چندین سکانس در فیلم وجود دارد که تصور اینکه دختربچه‌ای کم سن و سال از عهده آن برآمده باشد کمی سخت و دشوار است. در طول تابستان روباه و دخترک تبدیل به دستانی صمیمی می‌شوند (در فیلم تمام سعی و تلاش کارگردان بر روی همین رابطه انسانی-حیوانی ست) ، اما دخترک هم سعی می‌کند تا جانور وحشی را رام و اهلی کند.
فیلم در کنار پایان غافلگیرکننده‌اش مجموعه‌ای ست از تصاویر چشم‌نواز و زیبا و البته داستانی جذاب است که شما را تا به پایان با خود درگیر کرده و همراه می‌سازد. روباه، به عنوان یکی از دو کاراکتر اصلی فیلم مثل هر حیوان وحشیِ دیگر به آسانی با انسان –دختربچه– کنار نمی‌آید و حتی در چند صحنه با حیوانات وحشی دیگر هم درگیر می‌شود. در این میان نباید به سادگی از فیلمبرداری زیبا و استادانه ژرارد سیمون در خلق تصاویری باشکوه از طبیعت و دوستی انسان و حیوان و زندگی آنها در دل طبیعت گذشت. ژاکویت در ساخت فیلمش سعی کرده تا تنها به بیان روایتی آسان و قابل هضم و جذاب دست پیدا کند. ایزابل کار، با وجود حضور کوتاه مدتش –در پایان فیلم– به نقش بزرگسالی دخترک سرخ مو تاثیرگذار و به یادماندنی ظاهر شده است. بِرتیل نوئِل بِرنائو نیز تمام جذابیت و گیرایی یک دختربچه دوست‌داشتنی و باهوش را یکجا در خود دارد و بازی طبیعی و قابل قبولی از خود ارائه نموده است.