روزگاری از فرانسوا تروفو پرسیده بودند: «نظرتان درباره آرای منتقدان سینمایی چیست؟» و او جواب داده بود «عموماً فیلمسازان از منتقدان بدشان میآید اما چون خودم مدتی نقد نوشته ام …
روزگاری از فرانسوا تروفو پرسیده بودند: «نظرتان درباره آرای منتقدان سینمایی چیست؟» و او جواب داده بود «عموماً فیلمسازان از منتقدان بدشان میآید اما چون خودم مدتی نقد نوشته ام کمتر بدم میآید!» تروفو در واقع عصاره آن نگاهی بود که نیمه دوم قرن بیستم را به خود اختصاص داد در حوزه فیلم و سینما. نگاهی به نام «نگره مؤلف»؛ خودش از شکلدهندگان این نگره بود هنگامی که فقط نقد مینوشت و بعد، از اعتلا دهندگانش بود هنگامی که فیلم میساخت و در آخر، آثارش به چالشی دیالکتیکی با این نگره دچار شدند همانطور که دوره فیلمهای سیاسی «گدار» به چنین چالشی دچار شد اما واقعیت امر این بود که تروفو به رغم پیشنهاددهندگی کمتر آثارش [نسبت به همنسلانش]، روح انسانی و غنای فکری بیشتری را در فیلمهایش جست و یافت. شاید بتوان آثاری مثل «به پیانیست شلیک کنید» را صرفاً آثاری پست مدرنیست انگاشت که دنبال هجو «ژانر» بودند اما مسلماً «عروس سیاهپوش» صرفاً یک هجویه نیست همانطور که صرفاً اثری تابع «هیچکاک» و شگردهایش هم نیست. فیلمی مستقل است که مثل بسیاری از کارهای تروفو ریشه در ادبیات و رمان دارد و البته از زمان مورد نظر فراروی میکند تا یک انتقام شخصی بدل به حرکتی با افقهای گستردهتر جهاننگرانه شود. همین اتفاق را در مورد «فارنهایت ۴۵۱» هم شاهدیم فیلمی که در ۱۹۶۶ ساخته شد و به بهترین فیلم تروفو یا در واقع مشهورترین فیلماش بدل شد. این اثر بر مبنای رمانی از «ری برادبری» شکل گرفت داستان زندگی آتشنشانی به نام مونتاگ است که در روزگار حذف «نوشته» و جایگزینی «تصویر»، کارش سوزاندن کتابهاست. فیلم، گرچه در ژانر «علمی- تخیلی» طبقهبندی میشود اما چندان در بند عجیب و غریب کردن فضاها، لباسها و مکانها نیست مگر آنکه همان تلویزیون [به اندازه دیوار] فوق باریک را نشانهای از آیندهای نه چندان دور بدانیم یعنی آیندهای که اکنون در آن زندگی میکنیم! هیچ عجیب نیست که امریکاییها برای بازسازی این نسخه کلاسیک در زمان ریاست جمهوری «بوش پسر»، هالیوود را وارد میدان کردند! از همه اینها که بگذریم میتوانیم به جوهره «عشق» در آثار تروفو برسیم مثلاً در «سرگذشت آدل.ه» که در ۱۹۷۵ ساخته شد و به سرنوشت شوربختانه «آدل هوگو» یکی از دو دختر «ویکتورهوگو» میپرداخت و به نظرم نمایانگر نومیدی «تروفو» در سالهای میانسالیاش بود. او دریافته بود که در جهان مدرن «عشق» دیگر نجاتبخش نیست همانطور که تکنولوژی دیگر نمیتوانست نجاتبخش باشد یا علم [در «بچه وحشی»]؛ خب، برای این نومیدی فیلمسازان قرن بیستم نمیشد چارهای پیدا کرد!
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است