تنهایم

تنهایم؛ به اندازه نفرت موش از گربه و عشق فرهاد به شیرین و تک تک ثانیه های زندگی؛ به تعداد ضربان هایی که تاکنون قلبم نواخته و آوایش را می شنیدم. سری به کوچه پس کوچه های خلوت قلبم …

تنهایم؛ به اندازه نفرت موش از گربه و عشق فرهاد به شیرین و تک تک ثانیه های زندگی؛ به تعداد ضربان هایی که تاکنون قلبم نواخته و آوایش را می شنیدم.
سری به کوچه پس کوچه های خلوت قلبم زدم، کوچه تنهایی... رفتم و رفتم، کوچه تمامی نداشت، انگار تا بی نهایت ادامه داشت، یک در خانه ام در این کوچه باز می شود! صدای خش خش برگ زیر پایم، صدای نفس تنهایی... خسته شدم... تا کجا؟
به یک دوراهی رسیدم، دو نفر ابتدای جاده ها ایستاده بودند. جاده اول جاده ای صاف بود که به ته دره ای می رفت، جاده دوم پر از فراز و نشیب و پستی و بلندی بود که به سوی بالا می رفت... تا بالای رنگین کمان ها... جاده اول خیلی وسوسه برانگیزتر بود اما... راه دوم را برگزیدم، حالا دوستی دارم که در هیچ شرایطی رهایم نمی کند تا به ته دره سقوط کنم.
فقط همین یک دوست برایم کافی است! مرهم درد و شریک غم و شادی، بی نیاز و بی همتا... خدایا ! مرا تنها نگذار و به حال خویش رها نکن.
محمد جعفر دهزاد/ دوم تجربی
عضو انجمن ادبی استعدادهای درخشان ملاصدرا