حرف دل

من از شکستن آئینه سخت می شکنم که نازک است چنان ساقه ای تن و بدنم خیال کردمت آسمان زمین آمد همین که یاد تو بودم پر از تو شد دهنم بیا و سقف و ستونی بزن به زندگیم چو بیستون بلند است …

من از شکستن آئینه سخت می شکنم
که نازک است چنان ساقه ای تن و بدنم
خیال کردمت آسمان زمین آمد
همین که یاد تو بودم پر از تو شد دهنم
بیا و سقف و ستونی بزن به زندگیم
چو بیستون بلند است تا ابد وطنم
مخوان حکایت شیرین و قصه ی فرهاد
که عاشقانه ترین قصه ی زمانه منم
در این زمانه که رایانه حرف آخر ماست
بگو که با چه زبان با تو حرف دل بزنم؟
نیاز نیست دکل های ارتباطی را
چو می رسد به تو از راه دل غم سخنم
گره چنان زده گیتی دل مرا با تو
که وقت مرگ ندانم چگونه دل بکنم؟
امیر عاملی