به مناسبت بزرگداشت فردوسی شاعر شیرین سخن در شهر من غمگین است

«اگر کلاهم این طرف ها بیفتد دیگر محال است که به اینجا برگردم» این جمله را دایم با خودم تکرار می کردم و با سرعت به سمت مترو می دویدم تا از صدای ترقه و بوق و آژیر ماشین ها نجات پیدا کنم. …

«اگر کلاهم این طرف ها بیفتد دیگر محال است که به اینجا برگردم» این جمله را دایم با خودم تکرار می کردم و با سرعت به سمت مترو می دویدم تا از صدای ترقه و بوق و آژیر ماشین ها نجات پیدا کنم.
چهارشنبه سوری پارسال، آخرین باری بود که گذرم به میدان فردوسی افتاد وخاطره تلخ ترقه هایی که نمی دانم از کدام طرف زیر پایم ظاهر می شد و صدای بوق ماشین هایی که پشت چراغ قرمزها مانده بودند و صدای ترقه اعصاب رانندگانشان را به هم ریخته بود، باعث شد که دیگر اسمی از میدان فردوسی نبرم.
خوب یادم هست آن روز وقتی پایم به مترو رسید، برای اولین بار در میان ازدحام جمعیت مترو احساس آرامش می کردم، با این حال صدای پسرک نوجوانی که ترقه در دست به دوستانش می گفت «امشب می خواییم میدون را بتروکنیم، ای ول؟» در گوشم صدا می کرد و با خودم می گفتم «طفلک مجسمه فردوسی! امشب چه رنجی را تحمل خواهد کرد؟!» احتمالا رنج تحمل این سر و صدا و دنگ و دونگ ها برای فردوسی سنگین تر از سی سال رنج بردن برای زنده نگه داشتن زبان فارسی است.
چرا که بعد از این همه رنج، امروز فرزندان سرزمینش را می بیند که با کلمات نامانوس «بتروکنیم» و «ای ول!» با هم صحبت می کنند و یقینا فردوسی فقط هاج و واج نگاهشان می کند.
در همین فکرها بودم که صدای پیجرمترو بلند شد: «مسافرین محترم ایستگاه پایانی می باشد» آن شب کذایی هم گذشت تا اینکه چند روز پیش عکس مجسمه فردوسی را در اینترنت دیدم. اما این فردوسی ما بود که مجسمه اش در شهر رم پایتخت ایتالیا واقع شده بود.
و جالبتر آنکه سازنده آن مجسمه، ابوالحسن خان صدیقی یعنی همان سازنده مجسمه فردوسی، میدان فردوسی خودمان بود.
از دیدن این عکس دلم گرفت چرا که ایتالیایی ها مجسمه فردوسی ما را در پارکی به نام «ویلابورگزه» در یکی از مناطق سرسبز شهر رم نصب کرده اند که این محل هم گردشگاه اهالی این شهر و هم محل تردد گردشگران خارجی است.
در حالی که مجسمه فردوسی ساخته استاد صدیقی در کشور ما در محلی پرتردد، پر از آلودگی صوتی و هوایی نصب شده و هر کس نداند فکر می کند فردوسی زبان ایتالیایی را زنده نگه داشته که آنها مجسمه این شاعر را اینگونه گرامی داشته اند!
خدایش بیامرزد ابوالحسن خان صدیقی را! آن روزها از حافظه من به دور است اما یقینا سنگ های مرمر، خاطره ۵۰ سال پیش را خوب به یاد دارند. درست سال ۱۳۳۸ بود که سنگ سفید مرمر در دست استاد صدیقی تراشیده می شد و تندیس مردی که بر آن نقش می بست که امروز من زبان مادریم را مدیون او هستم.
شاید اگر استاد صدیقی می دانست که ساخته باارزش دستش طی ۵۰ سال وسط میدان فردوسی مرارت ها خواهد کشید و مردم نامهربان این شهر گاه بر آن سنگ خواهند زد و گاه رنگ! و گاه پلاکاردهای سنگین وزن تبلیغاتی برگردنش خواهند آویخت و گاه درجریان چهارشنبه سوری مورد هجمه مواد منفجره قرار خواهد گرفت هیچ گاه از فرزندش فریدون نمی خواست که این مجسمه را در آخرین روزهای بهار سال ۳۸ وسط میدان فردوسی نصب کند. بعضی مردم شهر تهران آنقدر نامهربان بودند که در جریان پیروزی انقلاب به تصور اینکه باید تمامی مجسمه ها را از بین ببرند، سر مجسمه فردوسی را هم از جا کندند که بعدها بازسازی شد. این نشان دهنده بیگانگی مردم با فرهنگ و ادبیات کشورشان است.
بعدها به خودم حق دادم که از دیدن عکس مجسمه فردوسی در شهر رم افسوس بخورم چرا که روزانه چندین گردشگر داخلی و خارجی این شهر از مجسمه فردوسی دیدن می کنند و مشتاقانه با زندگینامه او آشنا می شوند، آن وقت مجسمه فردوسی شهر من، در مکانی شلوغ و پرازدحام، در انتظار نگاهی هر چند گذرا از مردم این شهر است. اما دریغ! مردم عجول و پرمشغله شهر من شاید بارها از این میدان می گذرند اما خیلی از آنها با حتی یکبار هم به این مجسمه دقت نکرده اند. فردوسی محبوب من، سالهاست که در ترافیک زندگی شهری به فراموشی سپرده شده و هیچ کس به خاطر به یاد نیاوردنش ما را سرزنش نمی کند.
شاید اگر این مجسمه های ارزشمند کاملا از بین بروند، کسی به فکر بیفتد و کاری بکند اما مدیر اداره حجیم سازمان زیباسازی شهرداری که گفته است، فضایی برای نگهداری و محافظت از مجسمه های قدیمی شهر نداریم و ساخت حوزه ای اختصاصی برای نجات این مجسمه ها کار یک ارگان و یک نهاد نیست. بلکه باید همه ارگان های ذیربط در ساخت چنین موزه ای مشارکت داشته باشند. شاید اگر مجسمه شاعران بزرگ ما در یک فضای سبز و به دور از هجمه ماشین ها و در معرض دید مردم قرار گیرد کودکان ایران زمین صدای فردوسی را واضح تر بشنوند که می گفت، «بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی»

نویسنده : مرجان حاجی حسنی