یک چشم بر هم زدن

مهربان به چشم بر هم زدنی اولین ماه بهار هم در حال گذره و به همین چشم بر هم زدن هم دومین و سومین ماه و ... بعد هم فصل ها می گذرد. گفتم چشم بر هم زدن یاد چشم بر هم گذاشتن آن هم در روزهای بهاری …

مهربان به چشم بر هم زدنی اولین ماه بهار هم در حال گذره و به همین چشم بر هم زدن هم دومین و سومین ماه و ... بعد هم فصل ها می گذرد. گفتم چشم بر هم زدن یاد چشم بر هم گذاشتن آن هم در روزهای بهاری افتادم که شاید تعداد این چشم بر هم گذاشتن ها در یک شبانه روز غیر قابل شمارش می شود.
برگردیم به ۳۰ روز قبل: تصویر روزهای کوتاه و کم جون اولین چیزی است که به یادمان می آید و از طرفی بدو، بدوهایی که همه داشتیم و تا جایی که می شد لحظه ها را کش می دادیم و تا آخر شب هم کارهای عقب افتاده را انجام می دادیم و تازه التماس خورشید را هم می کردیم که دیرتر سر و کله اش پیدا بشه ...
برگردیم به الآن: الآن چیزی آن چنان فکرمان را مشغول نکرده اما خمیازه های پی درپی، چهره شاداب زده بهاری مان را حسابی کج و معوج کرده. بهار با شکوفه های درخت ها و شاخ و برگ های سبز آن قدر سر خورشید را گرم کرده که به «ماه» بر می خورد و اون برای این که تو ذوق خورشید بزنه سریع سر و کله اش پیدا می شود.
خورشید هم آرام و بی سر و صدا دامنش را از روی زمین جمع می کند و می رود به خانه اش. اما آن قدر در خانه اش بی قراری می کند که نرفته، بر می گردد و به یک چشم بر هم زدن وقتی همه خوابند، یواشکی میاد و از هر گوشه و کنار سرک می کشد تا من و تو را از خواب بیدار کند. اگر اهل کار باشیم که بعد از کلی نق و نوق کردن و غر زدن با ابروهای گره کرده سر کار می رویم! پشت میز می نشینیم اما هر یک دقیقه ۱۰۰ بار خمیازه می کشیم به گونه ای که عقربه های ساعت خسته می شود و روی ساعت پایان کار با غیض چمباته می زند!
با کلی دنگ و فنگ به خانه می رویم، ناهاری می خوریم. هنوز لقمه ای به حلقوم نفرستادیم که چشمان مبارکمان مورد هجوم خواب قرار می گیرد و ... حالا خورشید هر چه قدر تلاش می کند صورتمان را قلقلک بدهد که «بس است، چه قدر می خوابی؟ بلند شو!» با دست پسش می زنیم و به خیال خودمان دست به سرش می کنیم. اما ما دست روی ثانیه های عمر خودمان می زنیم. خورشید از ما ناامید می شود ولی امیدوار به فردایی که با تلاش بیشتر بیاد و ما را زودتر از خواب غفلت بیدار کند، می رود.اما چه حیف آن قدر از این امروزها در انتظار فردای بهتر توی تقویم ها خط می خورد و ما هنوز اندر خم همان کوچه مانده ایم که خورشید عمرمان هم کم کم از ما ناامید می شود که چرا بهترین فصل زندگی را که همان زمان گرفتن سهممان از لحظه هاست، در خوابیم.اما یک لحظه ... توقف و نگاه به پشت سر آن هم عمیق و بعد لبخند به خورشید چشم انتظار ... یعنی این بهار امسال را در بیداری کامل و هوشیاری به تابستان تحویل بدهیم!