زخم

در دهکده ای پسرک مردم آزاری زندگی می کند. تمامی اهالی آن جا از دست اوکلافه شده بودند، تا این که یک روز پدر پسرک از او خواست تا هر بار که کسی را از خودش آزرد یک میخ در تکه چوبی فرو کند، …

در دهکده ای پسرک مردم آزاری زندگی می کند. تمامی اهالی آن جا از دست اوکلافه شده بودند، تا این که یک روز پدر پسرک از او خواست تا هر بار که کسی را از خودش آزرد یک میخ در تکه چوبی فرو کند، پسرک این کار را کرد. پس از چند روز پدرش از او خواست تا سعی کند میخ های کمتری در چوب فرو کند و هر بار که کسی را از خود خشنود کرد یکی از میخ ها را درآورد.
بالاخره یک روز پسرک پیش پدرش رفت و گفت که تمام میخ ها را از روی چوب درآورده است! پدرش بعد از دیدن چوب خوشحال شد و گفت: پسرم کار خوبی انجام دادی، ولی به چوب نگاه کن، جای میخ ها را ببین، سطح چوب دیگر صاف نیست! تو می توانی خنجری را در قلب کسی فرو کنی و بعد درش آوری ولی حتی هزاران بار عذرخواهی هم نمی تواند زخم به وجود آمده را خوب کند!!