سر نخ !

سرش پایین است وُ فکر می کند پوینده می گویم: به جان خودت نمیشود آقا رفت دنبال سر ِ نخ یکهو دیدی به طرف خود ِ آدم کج شد سرش (سر ِ نخ ) ! حالا بیا وُ درستش کن هی گفتم آقا پاسپورت سیتی ز ِن …

سرش پایین است
وُ
فکر می کند پوینده
می گویم:
به جان خودت
نمیشود آقا
رفت دنبال سر ِ نخ
یکهو دیدی
به طرف خود ِ آدم
کج شد
سرش
(سر ِ نخ ) !
حالا بیا وُ درستش کن
هی گفتم آقا
پاسپورت
سیتی ز ِن
حالا کانادا نه ٬ چه می دانم ٬
گینه ی بیسائو که هست !
لااقل یک جایی سفیری احضار می شد
روزی٬جایی ٬سفیری...
فروهر
لبخند می زند
می گویم: آقا به جهنّم٬چه اشکالی دارد
مثلاً
به عنوان شهروند ِ مثلاً محترم ِ استرالیا ٬
سراغی از مثلاً حال ِ بی حال ِ شما
گرفته شود ٬ می شد . . . مثلاً
جسارت نشود می دانم البتّه شما پایتخت ِ سیاه روی ِ خودمان را
با هیچ ...
اصلاً بیامرزی زهرا کاظمی مثلاً
لاقل دادی ٬ بی دادی
داد ِ بیدادی
هوار! آهای !
شهروندِ من بی حساب
مردیده گردیده شده
[ و صدا هی می خورد به سنگ...هوار...آهای...
می خورد ٬بر میگردد...هَوا...
و آخرش می میرد در دل ِ این همه سنگ ]
حالا هی لبخند بزنید به من!
پاسپورت ِ غیر ایرانی آقا !
چه اشکالی دارد ؟ !
اصلاً خود ِ من از فردا راه می افتم
توی ِ خیابان های ِ تهران ِ عزیز
بالاخره یک جایی
یک شهروند ِ شاعر که می خواهد !
به درد می خورد جان ِ شما
به درد می خورد
حالا هی لبخند . . .

به یادِ پوینده٬ مختاری ٬ فروهر ها٬ کاظمی ... و همه ی آن کاروان
علیرضا عسگری