برای آن هایی که از شعر بدشان می آید

بسیاری هستند که از شعر بدشان می آید، حتی از آن متنفرند و فکر می کنند علاقه مندان به شعر حالشان چندان خوش نیست. البته این ها حق دارند؛ چون در این دنیا خیلی ها هستند که از خیلی چیزها …

بسیاری هستند که از شعر بدشان می آید، حتی از آن متنفرند و فکر می کنند علاقه مندان به شعر حالشان چندان خوش نیست. البته این ها حق دارند؛ چون در این دنیا خیلی ها هستند که از خیلی چیزها بدشان می آید. مثلا بعضی ها از تئاتر سر در نمی آورند و نمی دانند بازیگرها چرا یک سره روی صحنه شلنگ می اندازند و عربده می کشند. یا کسانی هستند که از تلفن همراه خوششان نمی آید و باز کسانی هستند که از رانندگی یا از کله پاچه نفرت دارند. این فهرست تمامی ندارد، بنابراین این که بعضی مدعی شوند شعر و شاعری مقوله بی ربطی است، عجیب نیست و ما با آن ها کاری نداریم، بلکه با فرزندان آن ها کار داریم که به مدرسه می روند و با شعر سروکار دارند. به آن ها می گوییم که شعر با همه بدی های ثابت نشده اش، خوبی های ثابت شده ای دارد؛ به ویژه اگر شعر به حافظه سپرده شود.
اولین فایده از بر کردن شعر این است که حافظه را تقویت می کند و قدرت و ظرفیت آن را افزایش می دهد.با این حساب اگر حفظ کردن شعر همین یک خوبی را داشت؛ باید بچه ها را مجبور می کردیم و حتی به فلک می بستیم تا شعرهای کتاب هایشان را حفظ کنند و بعد دیوان های چند منی جلوشان می گذاشتیم تا به همین کار ادامه دهند.اما فایده دوم حفظ کردن شعر این است که به ذهن نظم می بخشد و مانع از پرسه زنی های فکر و پراکندگی آن می شود. حتی برخی برای ایجاد تمرکز، شعری را زیر لب زمزمه می کنند. بله همین شعرها که اصلا به قیافه شان نمی آید می توانند به ذهن ها نظم ببخشند و تمرکز هم برای فرد به همراه بیاورند.فایده سوم حفظ کردن شعر این است که قدرت گویندگی و نویسندگی را تقویت می کند.
یک گوینده و یا نویسنده درست و حسابی کسی است که بر زبان مسلط است و یکی از راه های تسلط بر زبان حفظ کردن شعر است. هنوز مشاهده نشده که یک سخنران یا نویسنده ای که سرش به تنش می ارزد، تعداد زیادی شعر حفظ نباشد، پس اگر می خواهیم فرزندانمان، فردا قلم به دستان مزدور یا غیرمزدور خوبی باشند و یا هزاران نفر گوش تا گوش، پای صحبت آن ها بنشینند، چاره ای نداریم جز این که آن ها را وادار کنیم تا شعر حفظ کنند.فایده چهارم حفظ کردن شعر خیلی مهم است.
این فایده بر این اصل استوار است که شعر یک اثر هنری است، مثل سایر آثار هنری، مثلا، مثل یک تابلوی نقاشی یا مثل یک قطعه موسیقی است، ولی فرقش با دیگر آثار هنری در این است که می توان آن را به خاطر سپرد و به عبارتی آن را نوش«جان» کرد. بعد هم هر وقت خواستی می توانی آن را به یاد آوری و باز هم از آن لذت ببری. مثلا یک روز غروب که رفته ای سر کوه(هر کوهی و و در هر کجا) می توانی این دوبیتی اخوان را به یاد آوری که:سر کوه بلند آمد عقابی/نه هیچش ناله ای نه پیچ و تابی/نشست و سر به سنگی هشت و جان داد/غروبی بود و غمگین آفتابی
البته آدم با خواندن این دو بیتی حتما گریه اش می گیرد؛ ولی خوب هدف شعر همین است که آدم را به گریه بیندازد و اگر نتوانست به خنده بیندازد.فایده پنجم حفظ کردن شعر این است که می تواند شم زبانی را تقویت کند. ممکن است گفته شود، فایده پنجم همان فایده سوم است. ممکن هم هست که چنین چیزی گفته نشود، ولی در هر صورت ایراد درستی است. تقویت شم زبانی با تقویت قدرت نویسندگی و گویندگی چندان تفاوتی ندارد، جز این که برخی نه دوست دارند نویسنده باشند و نه گوینده، ولی در عین حال می خواهند که زبان را بشناسند؛ آخر می گویند: زبان خانه دوم انسان است.
یا گذشته از این ها می خواهند کار علمی انجام بدهند و کار علمی بدون آگاهی از زبان علمی ممکن نیست. در واقع نثر علمی همان اندازه دشوار و زیباست که نثر ادبی چنین است. ستاره شناسان، زمین شناسان، روان شناسان، گیاه شناسان و به طور کلی دانشمندان همگی بر زبان علمی تسلط دارند و در کار خودشان یک پا زبان دان هستند.تازه خیلی از همین دانشمندان و فیلسوفان و دیگر و دیگران شاعر هم هستند. برای نمونه همین دکتر حسابی خودمان افزون بر کارهای علمی، شعرشناس هم بود و حتی شعر هم می سرود.یک بیت معروف او این است:ای سر تاس من ای لامپ نئون/دیدی آخر نشدی ناپلئون
به نظر می رسد که این بیت شوخ طبعانه استاد حسابی، حجت را بر ما درباره حفظ کردن شعر تمام می کند، البته نه بر ما بلکه بر فرزندان ما. چون ممکن است که ما از مخالفان شعر باشیم و بگوییم شعر دیگر چه صیغه ای است! ولی بچه ها آرزوها دارند و ناپلئون شدن هم ممکن است یکی از آرزوهای آن ها باشد.