جرات دیوانگی

آقا! رفیق! همسفر لحظه های ناب! همسایهء قدیم من از عهد آفتاب! تا چشمه چشمه بشکفد از عشق، چشم من خورشید چشمهای خودت را به من بتاب در من هزار و یک شبـح از جنس شهرزاد... آغاز قصه ای که نوشتند …

آقا! رفیق! همسفر لحظه های ناب!
همسایهء قدیم من از عهد آفتاب!
تا چشمه چشمه بشکفد از عشق، چشم من
خورشید چشمهای خودت را به من بتاب
در من هزار و یک شبـح از جنس شهرزاد...
آغاز قصه ای که نوشتند در کتاب...
تا دل دهی به موج نگاهی که پیش روست
یا تن به دست حال وهوایی که هی خراب...
اما من آه... عاشق خوبی نمی شوم
از بس که بی گدار تو را می زنم به آب!
«این روزها که جرات دیوانگی کم است»
یادت عزیز! مرد خطرهای بی حساب...

مژگان عباسی