روزی که او بیاید...

به پهنای زمین به پایش خواهم گریست قلبم را عاشقانه به او هدیه خواهم کرد روزی که هزاران هزار پنجره دیدار به افق ها باز شود و قلمها با شبنم شقایق ها، او را تصویر کنند روزی که وسعت …

به پهنای زمین به پایش خواهم گریست
قلبم را عاشقانه به او هدیه خواهم کرد
روزی که هزاران هزار
پنجره دیدار به افق ها باز شود
و قلمها
با شبنم شقایق ها، او را تصویر کنند
روزی که وسعت نور، سخن بگوید
درک بشر از فراز آینه ها بگذرد
و نگاه هرچه برکه در عالم است....
مبدل به قطره های اشک شود
و تمام خون زمین لاله زار گردد.
انعکاس چه فریادی است!؟
درستاره ها حلول کرده
بالهای کدام جنگل است؟
به دلها، نزول کرده
پرندگان پیام رنگینی سرود میکند
کی می آید؟ کی می آید؟
آن مهربانی بزرگ
به نوازش زمینیان
که ماندگار شود.
آن روز
چشمه ها از بی تابی فوران می کنند
سرودها، به سجده گاه آفتاب بوسه می زنند
قلبم، مملو از روشنایی آشنایی اوست
من آن روز
نگینی را، که از همه دوران کودکیم بیشتر دوست دارم
به تپشهای ملتهب زمین پیشکش خواهم داد
روزی که بوسه های پیغام بشکفد،
روزی که نفس بیماری، از زمین کوچ کند،
سرزمین بهت سراسر زمزمه عشق گردد،
و عطر یاسها در انحنای زمین سرازیر شود.
روزی که مادران بگویند
آری این است
زیبایی قصه های کودکی
و رویای پریان پاکی
که به حقیقت پیوست
آری این است!
آه...
این تاریکی دردآلود
و این شبهای مغموم و سر به بالین نیاسوده
کی به سپیدی و بیداری می رسد؟
اصل اصیل زیبایی
کی خواهد رسید!؟

فیروزه حافظیان