نظری برای خدا...

چه شود به چهره زرد من، نظری برای خدا کنی که اگر کنی همه درد من، به یکی نظاره دوا کنی تو شهی و کشور جان تو را، تو مهی و ملک جهان تو را زره کرم چه زیان تورا، که نظر به حال گدا کنی زتو گر …

چه شود به چهره زرد من، نظری برای خدا کنی
که اگر کنی همه درد من، به یکی نظاره دوا کنی
تو شهی و کشور جان تو را، تو مهی و ملک جهان تو را
زره کرم چه زیان تورا، که نظر به حال گدا کنی
زتو گر تفقد و گر ستم، بود این عنایت و آن کرم
همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی
همه نوشی از می لاله‌گون، زایاغ مدعیان دون
شکنی پیاله ما که خون، به دل شکسته ما کنی
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
تو که هاتف از درش این زمان، روی از ملامت بیکران
قدمی نرفته زکوی آن، زچه رو به سوی قفا کنی

هاتف اصفهانی