دانایی در شعر

در کتاب پرارزش «هایکو شعر ژاپنی» نوشته‎ی مشترک احمد شاملو و ع. پاشایی آمده است: فلسفه یا فیلسوف، نادانی ما را نشان‎مان می‎دهد اما هایکو، یا به طور کلی شعر، نشان می‎دهد که ما همیشه …

در کتاب پرارزش «هایکو شعر ژاپنی» نوشته‎ی مشترک احمد شاملو و ع. پاشایی آمده است: فلسفه یا فیلسوف، نادانی ما را نشان‎مان می‎دهد اما هایکو، یا به طور کلی شعر، نشان می‎دهد که ما همیشه می‎دانیم اما نمی‎دانیم که می‎دانیم.
نخست این ادعا که فلسفه ثابت می‎کند که انسان چیزی نمی‎داند، محل مناقشه‎ی زیادی‎ست. این گونه گزاره‎ها هرگز در متن فلسفی قرار نمی‎گیرند. بل که، گزاره‎ای ماورای طبیعی بوده که دانشِ تمام را از آنِ جهانی دیگر می‎دانند. فلسفه، اگر بتواند از عهده‎اش برآید، بر آن است که «می‎دانم‎ها» را از «نمی‎دانم‎ها» جدا کند. گزاره‎هایی را مرتب می‎کند که تنها در حوزه‎ی دانش انسان قرار می‎گیرد و آن چه که نمی‎داند هرگز مورد بحث قرار نمی‎گیرد بل که بر «سکوت» واگذار می‎شود.
دیگر این که شعر، طبق نثر کتاب، نمی‎تواند در مورد گزاره‎های فلسفی هم چون «دانستن و ندانستن» چون و چرا کند. و کسی که ادعا می‎کند در شعر، انسان «همیشه می‎داند» گزاره‎ای فلسفی‎ست نه شاعرانه. در شعر، به ویژه هایکو، هیچ بحث دانایی نیست. آن چه در هایکو روی می‎دهد بر «دیدن» و به ویژه «شنیدن» استوار است و این البته هیچ از اعتبار آن نمی‎کاهد بل که، مهم‎ترین نقطه‎ی تفاوت فلسفه و شعر را نشان می‎دهد. این که:
مو! مو!
گاو بیرون می‎آید
از میان مه.
تصور کنید دشتی را که از مه پوشیده شده و گاوی به چهره می‎آید. صدای گاو و این چهره قوت هایکو را نشان می‎دهد. و از این گزاره‎ی شعری هرگز نمی‎توان نتیجه گرفت که انسان «همیشه می‎داند». بل که، انسان در شعر هایکو می‎بیند و می‎شنود. پس تعمیم این دو کلید واژه به دانایی فلسفی هیچ گره‎ای را باز می‎کند ولی گره‎ای بر کار معرفت هنری می‎افزاید. اساسا در هنر هیچ تعمیمی صورت نمی‎گیرد و این کار علم و فلسفه است.

www.khalil-golami.blogfa.com
خلیل غلامی