اگر تو بیایی

نمی دانم کی می آیی ، از که بپرسم روز آمدنت را ؟ بیرقت را روی کدام بام می اندازی ؟ شمشیرت را در کدام سیاره صیقل می دهی ؟ خیمه ات را در کدام ستاده ساخته ای ؟ جمعه ها بی تو رنگ و بویی ندارد …

نمی دانم کی می آیی ، از که بپرسم روز آمدنت را ؟ بیرقت را روی کدام بام می اندازی ؟ شمشیرت را در کدام سیاره صیقل می دهی ؟ خیمه ات را در کدام ستاده ساخته ای ؟ جمعه ها بی تو رنگ و بویی ندارد ! بیا تا ابرها از بالای سر روزهای ما بروند. بیا تا عشق در گدانهای ما بشکفد و دریا تا نزدیکی دفتر مشقمان بیاید.
اگر تو بیایی هیچ شمع خاکستر نخواهد شد و پروانه ها تا قیامت در هوای عاشقی بال و پر خواهند زد. اگر تو بیایی سنگ ها سکوت خود را می شکنند ، بغض ها ی هزار ساله ترک بر می دارند و باران تند و بی امان بر شیروانی دنیا می بارد. باران ترجمان اشکهای توست یا حاصل جمع اشک های ماست که اینگونه بی شکیب می بارد ؟
ای عادلترین عاشق ! در این روزگار قحطی آغوش ، پناه دلتنگی های مان باش ! نمی دانی سر های ما چقدر محتاج شانه های مردانه ی توست ، نمی دانی چقدر دلمان برای یک گریه بی ریا تنگ شده است ! ما از تمام ابرهای جهان دلتنگ تریم....




مریم ابدالی