بیشک پرداختن به موضوعات خارج از زمان و مکان و شرایط مفروض، چندان معنادار نیست. این امر زمانی جلوهی بیشتری پیدا میکند که بحث بر سر سیاستورزی و اقدام سیاسی مشخص باشد. بسیاری …
بیشک پرداختن به موضوعات خارج از زمان و مکان و شرایط مفروض، چندان معنادار نیست. این امر زمانی جلوهی بیشتری پیدا میکند که بحث بر سر سیاستورزی و اقدام سیاسی مشخص باشد. بسیاری از روشنفکران به هنگام اظهار نظرهای سیاسی در عمل تمایلات و هر آنچه ضرورت میپندارند را مسلح به تئوری کرده و وارد میدان میشوند. این اقدام از آنجا صورت میگیرد که ظاهری علمی به بحث داده شود و در نتیجه استدلالها مقبولتر جلوه کند، اما در عمل آنچه اتفاق افتاده این است که فردی ضرورتی را حس کرده و از تمام امکانات فکریاش استفاده کرده تا آن را توجیه کند. در این شیوه که همه چیز را با هم درمیآمیزد تا معجون مارکداری را به خورد مردم دهد فریبی نهفته است که به هنگام بررسی چنین متونی باید آن فریب را افشا کرد.
هر کس که سخن از پیچیده بودن واقعیت میگوید، هرکس که صحبت از ابهام و هزارتو میکند و ما را از دالانهای پر شمار عبور میدهد و نهایتا نتیجهای را پیش روی ما قرار میدهد، موجودی است که باید با او با احتیاط برخورد کرد. واقعا چگونه میتوان از گیجی درآمد و به قضاوت نشست؟ این کار تنها با ساده کردن پیچیدگی امکانپذیر است. اینکه روشنفکر مفروض نهایتا به کدام نقطه میرسد امر بسیار مهمی است. در پلمیک با چنین افرادی باید راه فرار را بست، بهرسمیت شناختن پیچیده بودن واقعیت افتادن در دام حریف است، پیچیدگی یک واقعیت است اما او روایت خاص خود از پیچیدگی را دارد که کاملا پیشفرضهایی بر آن حاکم است، پیشفرضهایی که حتا اگر غلط هم نباشند حداقل میتوان گفت شما را به دالانهای ویژهای سوق میدهند و دالانهای دیگر از افق دید حذف گردیده و عملا سانسور میشود. برخوردهایی که لب کلام را از پیچیدگیهای مبتذل بیرون میکشند، شما را واقف به مسیری میکنند که در آن قرار گرفتهاید و شما را نسبت به روایت خاصی از پیچیدگی که به آن دل بستهاید آگاه میکند. در مقابل این سادگی، سادگیهای دیگری نیز قرار دارند که البته غور در آنها، مشمول غور در دالانهای پیچیدهی دیگری است.
هنر افرادی که به بهانه پیچیده بودن واقعیت، برای رساندن مخاطبان به نتیجهی دلخواه، افراد را از دالانهای پر پیچ و خم عبور میدهند این است که در هر گذار، اندکی از مقاومت درونی خواننده میکاهند و سپس در حین حرکت مداوم آنچه حقیقت پنداشتهاند را آرام آرام به مخاطبان تزریق میکنند. در آثار آنان هم رادیکالیسم حضور دارد و هم محافظهکاری، هم آرمانگرایی و هم واقعبینی بی هیچ تخیلی، در این آشهای شلهقلمکار، اگر بخواهیم در سطح حرکت کنیم مانند توپ فوتبال دایم به این طرف و آن طرف شوت میشویم. در چنین متونی باید از نتیجهگیری آغاز کرد و مؤلفههای کلی متن را در پرتو نتیجهگیری صورت گرفته شناسایی کرد و آنها را برجسته نمود. بعضی اوقات تنها با برجسته سازی میتوان از متن رمز گشایی کرد.
به نظر این جانب مطرح کردن بحث اغراض و غرضورزیها در امر قضاوت، نقد و در پلمیکها امری انحرافی است. من تا کنون بحث بدون غرض ندیدهام. توجه کنید که قضاوت، نقد و پلمیک مثل معرفی یک کتاب یا یک مبحث نیست و ویژگی و دیدگاه قاضی، نقاد و پلمیک کننده در این کنشها بسیار پر رنگ است اما در عین حال باید خاطرنشان کرد که خط مرز مشخصی میان این کنشها با فعل انگزنی وجود دارد. این خط مرز بسیار ظریف است. به نظر من نباید با خط و خطکشیهای خشن، برای امر قضاوت معیارهایی کلی وضع کرد، آنچنان کلی، که هر حقهباز و شعبدهباز و فرصتطلبی بتواند با استناد به آن، کنش مزورانه خود را توجیه کند و هر منتقدی را دور بزند. در زمانی که مباحث روشنفکری این چنین ظریف و پیچیده میشوند و از قضا این اقدام از سوی روشنفکرانی صورت میگیرد که داعیهی پیچیدگی واقعیات را دارند، چرا باید معیارهای نقد صحیح این چنین سخت و زمخت، سیاه و سفید و به زبان برخی دوستان (غیر فازی) باشد؟ به نظر این جانب در چنین شرایطی باید هر نقد را با توجه به متن مورد نقد مورد ارزیابی قرار داد و در خلال بحث به حقیقت ماجرا نزدیک شد.
بابک پاکزاد
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است