تاريخ و جاى تولد مولانا نظامالدين واعظ شامى يا شنبى معلوم نيست. گو اينکه نسبت جغرافيائى او مىرساند که وى از اهالى شنب غازان در حومه تبريز بوده است. از اينها گذشته، با اينکه پدر و بردار او نيز محمد نام داشتند ولى درباره خانواده او و يا اوايل زندگى او چيزى دانسته نيست. اما لقب مولانا و يا واعظ او مىرساند که در علوم مذهبى اسلامى تحصيل کرده و از کتاب مجدولى در ذکر عترت نبى او در حق دوازده امام پيدا است که کمابيش از هواداران خاندان علىبن ابيطالب بوده است. شامى در آغاز به خدمت آلجلاير، جانشينان ايلخانان در عراق و آذربايجان درآمد و در سال ۷۶۸/۷-۱۳۶۶ يکى از آثار عربى سيرالملوک را براى شيخ اويس جلايرى ترجمه کرد (ح. نخجواني، معرفى يک کتاب مهم خطي نشريه دانشکده ادبيات تبريز سال۸، شماره۲ (۱۳۳۵/۱۹۵۶) صص ۶۴-۱۵۲). هنگامى که تيمور در سال ۷۹۵/۱۳۹۳ بغداد را از دست سلطاناحمد جلايرى درآورد، نظامالدين شامى در اين شهر اقامت داشت و از نخستين افرادى بود که به تيمور ابراز وافادارى کرد (نظامالدين شامي، جلد ۱، ص ۱۳۹). شامى هنگامى که در سال ۸۰۳/۱۴۰۰ براى انجام مناسک حج به حجاز رفته بود، از آنجا به سوريه سفر کرد و ناظر محاصره و تصرف قلعه حلب بهوسيله نيروهاى نظامى تيمور گرديد. براى دومين بار به خدمت تيمور رسيد و جزء ملازمان دربارى او برگزيده شد (نظامالدين شامي، جلد ۱، ص ۲۲۶ خواندمير جلد ۳، ص ۴۸-۵۴۷).
يک سال بعد تيمور به شامى دستور داد تاريخى جهت او و صادرات افعال و فتوحات او بنويسد اما به شرطى که از حيطه تکلف و پيرايه تصلّف مصون و محروس باشد و از شيوه سخنآرائى و نقشپيرائى محّى و محفوظ ماند تا همگان معانى آن فهم کنند. شامى پس از گردآورى اسناد موجود و آراء ثاقب شروع به تأليف طفرنامه خود کرد و آن را در دو زبان و نامه يک روى در رمضان سال ۸۰۶/مارس ۱۴۰۴ به پايان برد. اولى را به تيمور و دومى را به نوه او عمربن ميرانشاه (۸۰۹-حدود ۷۸۵/۱۴۰۷- حدود ۱۳۸۳) که حاکم آذربايجان شده بود، تقديم داشت. (نظامالدين شامي، ج۱، صص ۱۱-۱۰؛ ج۲، صص ۵-۱؛ ذيل حافظ ابرو ص ۴۳۰) شامى در سال ۸۰۶/۱۴۰۴ همراه تيمور به ماوراءالنهر برنگشت بلکه در آذربايجان باقى ماند و در آنجا پيش از سال ۸۱۲/۱۴۰۹ درگذشت (حافظ ابرو، مجمعالتواريخ، برگ ۳۷۸a؛ محمدتقى دانشپژوه مجدولى در ذکر عترت نبي، مجله دانشکده ادبيات تهراحن، سال ۹/ شماره ۴(۱۳۳۵/۱۹۵۶)، ص ۱۱۰؛ استورى و برگل، صص ۹۱-۷۸۹).
با اينکه شامى شخصاً در سال ۷۹۵/۱۳۹۳ و بار ديگر از سال ۸۰۳/۱۴۰۰ تا ۸۰۶/۱۴۰۴ به تيمور پيوست، ولى منابع ظفرنامه خود را بيشتر بر آثار ادبى و شفاهى استوار ساخت. ناهماهنگى در ارائه مطالب و دگرگونىهاى سبک او، از درونيابى موفقيتآميز بعضى از اين اطلاعات و روائى کردن آنها جلوگيرى کرده است. مثلاً گاهشمارى پاره نخست ظفرنامه براى دوره ۱۳۶۰/۷۶۱ تا ۷۹۲/۱۳۹۰ کاملاً مبهم است و با بهرهگيرى از سالشمارى حيوانى ترکى ـ مغولى و اشاراتى گذرا به بعضى از فصول سال، دربر دارنده ارجاعات پراکنده به وقايع سالها است. در حاليکه در گزارش نخستين حمله تيمور به دشت قپچاق در جنوب روسيه در سال ۷۹۳/۱۳۹۱، سال، ماه، روزهاى ماه و گاهى حتى نام روز را نيز با تقويم اسلامى دقيقاً ذکر کرده است (نظامالدين شامي، جلد ۱، ص ۲۵-۱۱۷). بنابراين مىتوان نتيجه گرفت که شامى براى رويدادهاى پيش از اين هجوم از منابع غيرادبى و شفاهى بهره جسته و براى رويدادهاى پس از آن و خود ادوکشى در سال ۷۹۳/۱۳۹۱ به روزنامه فتوحات دشت دسترسى داشته و از آن استفاده کرده است.
بدين ترتيب دوگانگى در زبان ظفرنامه که تيمور او را از کاربست زبانى مصنوع و متکلف از براى فهم عامه بر حذر داشته بود، از بهرهگيرى شامى از آثار ادبى پيشينيان خود برخاسته است. يکى از اين دوگانگىها در وصف شامى از فتوحات تيمور در نواحى افغانستان، پاکستان امروزى و شمال هند در سال ۸۰۱-۸۰۰/۹۹-۱۳۹۸ ديده مىشود (نظامالدين شامي، جلد ۱، ص ۲۲۱-۱۷۰). در اين مورد، مقايسه متن شامى با اثر ديگرى از اين وقايع يعنى روزنامه غزوات هندوستان غياثالدين على يزدى مىرساند که هر دو گزارش شبيه هم هستند و به احتمال زياد از يک منبع مشابه، شايد هم روزنامه فتوحات هندوستان گمشده نصيرالدين عمر، بهره گرفتهاند. تشريح دومين مورد يعنى گزارش شامى درباره اردوکشى تيمور به آناتولى درسال ۵-۸۰۴/۳-۱۴۰۲ دشوار است (نظامالدين شامي، جلد ۱، ص ۴۷-۲۴۶). سرنخ را مىتوان از غياثالدين علىيزدى بهدست آورد که براى فرزند خود در مورد اين لشکرکشي، اثرى ارجاع مىدهد و همين نکته در کنار تکلفات ادبى شامي، اين فرضيه را پيش مىکشد که پيشتر يک اثر مستقل و يا يک تاريخچه آخرين اردوکشى تيمور به غرب وجود داشته که به احتمال فتوحات شام و روم بوده و شامى بخشى از آن را ضميمه ظفرنامه خود کرده و بعدها هم شهابالدين محمدمنشى از آن بهره گرفته است.
ظفرنامه شامى با وجود نااستوارى سبک آن که از تأليف شتابآميز آن برخاسته، کهنترين اثر باقيمانده درباره زندگى تيمور است و اهميتى بنيادى و درخور در ظهور و تحول تاريخنگارى تيمورى داشته است. اولاً در اين اثر منابع کهن شفاهى و مکتوب که براى آيندگان باقى نماندهاند، حفظ شده و ثانياً بهصورت قالب و سرمشقى درآمده که بازنويسىها و تجديدنظرهاى حافظ ابرو و شرفالدين علىيزدى بر شالوده آن استوار گشته است.
